مامانم تو یه ساختمون زندگی میکنه یه همسایه دارن آقاهه 35سالشه زنش 28سالشه شوهرش رفته زن اورده سرش اون زن دومیه 25سالشه آقاهه از زن اولش بچه نداره 5ساله که ازدواج کرده الان یه ماهه رفته با اون دختره ازدواج کرده اونم آورده تو همون خونه پیش زن اولیه این زن اولیه میاد پیش مامانم دردودل میکنه میگه همه کارای خونه رو من باید انجام بدم خونه رو باید پاک کنه غذا درست کنه لباس های اون دوتا رو هم باید بشوره مامانم کبگفت زنه بهش گفته که شوهرم گفته اگه هر کاری که گفتیم رو انجام ندادی از خونه بیرونت میکنم زنه هم مامان و بابا و خانواده نداره هر روز شوهرش و اون دختره با هم میرن بیرون دور دور اینم باید بشینه تو خونه کار کنه مامانم میگه بی چاره خیلی گناه داره ولی کسی رو هم نداره بره پیشش درسم درست و حسابی نخونده که بره سر کار
بجای اینکه کلفتی شوهر الدنگشو با اون زنیکه هرزه خونه خراب کن رو بکنه یه جو جنم به خرج بده جدا بشه کل ...
خودش میگه میترسم بعد از طلاق آواره بشم اون دختررو هم من دیدم یه دختر پروییه که دومی نداره یه بار یکی از لباساش کثیف بود میخواست بره بیرون یه جوری سر اون زنه بیچاره داد میزد که صداش تا خونه مامانم میومد