قهرم تا حالا برادر زاده هام رو از نزدیک ندیدم. مجردم هستم. اونام زیاد نمیان خونمون. وقتی هم بیان من قبلش میرم بیرون. دست خودم نیست. روز مادر مادرم انقد گریه کرد نزدیک بود سکته کنه. از اون روز گردن درد داره. چکار کنم گذشته ها رو فراموش کنم؟؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خیلی بهم بی احترامی کردن. بعد مادر من شدیدا پسر دوسته. و این باعث شده برادر و عروسامون همش به من بی احترامی کنن. برادرام هر وقت رفتار زشتی از زنشون میدیدن میگفتن از تو یاد میگیرن