من نارگلم ۱۹ سالمه یک سالو سه ماهه عروسی کردم دانشجوی مهندسی شیلاتم خونه ی پدر اینا تهرانه و خونه من و همسرم گرگانه و اونجا درس میخونم ...همسرم طلبس با هم مغازه چیزای دخترونه و فانتزی داریم کیف و کفش ساعت کیف پول ست و روسری های فانتزی ووو..من خیلییی درس خونم خیلی خیلیی ... و واقعا علاقه دارم از اینور خانواده همسرم پرجمعیتن مثلا دایی و خاله هاش باهم چهل نفرن ...چون منم خیلی ناناز نازیم و دختر بودم دست به سیاه سفید نمیزدم مهمونی دادن خیلییی برام سخته خیلیییی چون ماهم کم جمعیتی و منم بی تجربه....ی روز فامیلای همسرم از زابل اومده بودن گرگان و پاشونو کرده بودن تو یه کفش که الا و بلا باید مهمونی بدی منم تو زمان امتحانات ترمم بود و سختتتت درس میخوندم جوری ک الف شدم ...شبا تا صبح سرم تو جزوه و کتاب بود از ی طرفیم من یه نزدیکی جلوگیری نشده داشتم که ۴ روز بعد قرص اورژانسی خوردم و کم کم حالت تهوع سرگیجه و خستگی و کوفتگی بهم دست داده بود خیلییی بی اشتها شدم جوری ک حدس میزدم حامله شدم از ی طرف این حالاتو داشتم از یه طرف خستگی و کوفتگی امتحانات کم خوابیا خیلییی رومن فشار آورده بود و منو بی حال کرده بود دیگه اخر امتحانام بود فقط ی گوشه ای می افتادم از ی طرف مادرش شوهرم اینا تو گوشم کرده بودن ک عمه اومده نمیشه زشته از راه دور اومده دعوتش نکنن و منم دختری بودم و نمیتونستم هیچی بگم و دفاعی از خودم کنم وناچارا قبول کردم از شب قبلش عین جنازه افتاده بودم گوشه خونه از حالت تهوع و سرگیجه ....خب بریم ادامش؟