2777
2789

من نارگلم ۱۹ سالمه یک سالو سه ماهه عروسی کردم دانشجوی مهندسی شیلاتم خونه ی پدر اینا تهرانه و خونه من و همسرم گرگانه و اونجا درس میخونم ...همسرم طلبس با هم مغازه چیزای دخترونه و فانتزی داریم کیف و کفش ساعت کیف پول ست و روسری های فانتزی ووو..من خیلییی درس خونم خیلی خیلیی ... و واقعا علاقه دارم  از اینور خانواده  همسرم پرجمعیتن مثلا دایی و خاله هاش باهم چهل نفرن ...چون منم خیلی ناناز نازیم و دختر بودم دست به سیاه سفید نمیزدم مهمونی دادن خیلییی برام سخته خیلیییی چون ماهم کم جمعیتی و منم بی تجربه....ی روز فامیلای همسرم از زابل اومده بودن گرگان و پاشونو کرده بودن تو یه کفش که الا و بلا باید مهمونی بدی منم تو زمان امتحانات ترمم بود و سختتتت درس میخوندم جوری ک الف شدم ...شبا تا صبح سرم تو جزوه و کتاب بود از ی طرفیم من یه نزدیکی جلوگیری نشده داشتم که ۴ روز بعد قرص اورژانسی خوردم و کم کم حالت تهوع سرگیجه و خستگی و کوفتگی بهم دست داده بود خیلییی بی اشتها شدم جوری ک حدس میزدم حامله شدم از ی طرف این حالاتو داشتم از یه طرف خستگی و کوفتگی امتحانات کم خوابیا خیلییی رومن فشار آورده بود و منو بی حال کرده بود دیگه اخر امتحانام بود فقط ی گوشه ای می افتادم از ی طرف مادرش شوهرم اینا تو گوشم کرده بودن ک عمه اومده نمیشه زشته از راه دور اومده دعوتش نکنن و منم دختری بودم و نمیتونستم هیچی بگم و دفاعی از خودم کنم وناچارا قبول کردم از شب قبلش عین جنازه افتاده بودم گوشه خونه از حالت تهوع و سرگیجه ....خب بریم ادامش؟ 

کامل گذاشتی لایک بنما

عمو تهرونمون دیگ شیری شدع دلم ع مردم شیری پرع رفتارشون همع شیری طورع یکی میخاد اعصابمو شیری کنع انها ب من خندیدن چون متفاوت بودم من ب انها خندیدم چون همع مث هم بودن                            من حقیقتا رو میگم ب من چ حقیقتا تو جامع فحشع  تنهایی عشقع وقتی خودمو دارم بقیع رو میخام چیکار?  بعضی چیزا از بیرون سفیدع از درون سیا                    بعضیا يه جوري اصرار دارن که بايد بچشون پسر بشه، انگار سلسله‌ی پادشاهيش بدون پسر منقرض ميشه   

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

همون روز مادر شوهرم زنگ زد و گفت بزار بگم فلانی و فلانی و فلان کسم بیان و من تا شنیدم دیگه صدام درومد و مخالفت کردم....انگار که واقعا داشتم شوخی میکردم باهاشون و خودمو به بد حالی زده بودم و خیییلی بهم برخورد و مانع شدم...عین یه جنازه افتاده بودم و به سختی کارامو میکردم تااینکه روز مهمونی شد و ناچار شدم پاشم غذا درست کنم...منی ک حال ندار و مریض بودم ....خلاصه زود پزمو باز کردم و گوشت پیازو گوشت و آب ریختم و درشو بستم ....اون روز اصلا مغزم منو یاری نمیکرد چون مریض بودم اما خب حالمم نسبت به دیروزش بهتر بود....همین که در زود پز و بستم و گذاشتم رو اجاق  گاز بعد دو ساعت خاموشش کردم ی چند دقیقه صبر کردم و اومدم درشو باز کنم گوجه بریزم توش....چشتون روز بعد نبینه که من حالم بد بود و شرایط روحی بدی داشتم اصلاااا حواسم نبود که دیگه نسبتا پره و باید تایم بیشتری صبر کنم و تا ب خودم اومدم دیدم بهصورتمو و دستم و بدنم انگااااار شعله های اتیش پرتاب شده بود و هیییی جیییع میزدم ....(بریم بعدش)

هی جیییغ یعنی با تماااام وجودم نعرههه میکشیدم فقط دیدم در زود پزو تو دستام گرفتم فوری ولش کردم همسرم تا جیغی منو شنید خودشو رسوند تا منو دید حالش بد شد گریش گرفت فووووری بغلم کرد انداخت تو حموم زیر دوش آب سرد از اونور اونم جیغ میکشید مامااااان بیاااا بالا ماماااان .....اینقدر گرررر گرفتگی داشتم ک سرمای اب داغی وجودمو خنثی میکرد فوریتی زنگ زدن اورژانس مامانش اومد اونم گریش گرفته بودم ....کل صورتم سوخته بود زیر دوش فقط گریه میکردم ای چشااام کووور شدم ...فک کنم کل اب جوش ۲۰۰ درجه با تیکه های گوشت پرتاب شده بود تو بدن و صورتم....از اینور مامانش اومد رو من ارد ریخت ..اردو که ریخت گرگرفتگی بدتر شد منو باهمون لباسای خیس بردن زیر کولر خوابوندن دوباره اورژانس اومد گفت کی گفته ارد بزنید برید پاکش کنید دوباره منو بردن شستن و باهمون لباسای خییس بردن اورژانس....(بریم بعد)

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته

داغ ترین های تاپیک های امروز