واسه منم اخرین راهه نوزده سالمه چهارده سالگی به اجبار پدرم ازدواج کردم بعددوسال نامزدی عروسی کردیم الانم سه ساله سرخونه زندگیمم یه دختر نه ماهه ام دارم بامادرشوهرم تویه خونه زندگی میکنیم تاالان بین منو همسرم خیلی دوبه هم زنی کرده دعوا راه انداخته مادرمو ازخونم بیرون کرده سرحاملگیم شوهرمو مجبور کرده بود بچمو بندازه ببره طلاقم بده که داییش نزاشت یه خواهرشم خونست ازدواج نکرده انواع بی احترامی هارو بهم میکنه شوهرمم حقو میده به اون
امروز خواهرش واسه بچم نفرین کرد بمیره جوابشو دادم انواع بی احترامی رو دیدم الانم اومدم طبقه بالا شوهرم گفته بچه روبزار برو