2777
2789
عنوان

بیاین بیاین خاطره زایمان 😍

| مشاهده متن کامل بحث + 286 بازدید | 33 پست

در این بین من هر هفته سه تا ازمایش خون و یه سونوگرافی انجام میدادم تا ببینم وضعیت جنین و وضعیت دیابتم چجوریه خیلی روزای سختی بود دستام بقدری سوراخ سوراخ بود که دیگه رگم پیدا نمیشد بخاطر همین موضوع iugr دکتر گفت که باید nst انجام بدم تو بیمارستان رفتم و وقتی دستگاه بهم وصل کردن یه چیزی دادن دستم گفتن هر وقت بچه تکون خورد دکمه رو بزن ولی بچم اصلا در طول بیست دقیقه تکون نخورد و دستگاه بالای سرم هم داشت صدای قلب جنین رو پخش میکرد که خیلی ریتمش تند بود و دستگاه همش الارم میزد و هشدار میداد پرستار اومد بالای سرم و صدای دستگاه و قطع کرد و زنگ زد به دکتر گفت بیا یه نفر اینجا تاکی کاردی جنین داره من اولش ترسیدم چون نفهمیدم یعنی چی ولی بعدش فهمیدم یعنی قلب جنین تند تند میزنه

عضو گروه نارنجی تاپیک بامداد خمار وزن فعلی ۷۳ هدف ۵۸

دکتر اومد گفت سرم بزنید بهش سرم زدن ولی باز همونجوری بود گفت بستری کنید ولی بعدش گفتن برو سونو انجام بده ببین حرکتش چجوریه بعد بیا رفتم سونو ولی حرکت نداشت برگشتم بیمارستان ولی بستری نکردن باز یه سرم زدن بهم تا ضربان قلبش اومد پایین این ماجرا یه روز صبح تا شب طول کشیده و همسرم تو حیاط بیمارستان مونده بود

عضو گروه نارنجی تاپیک بامداد خمار وزن فعلی ۷۳ هدف ۵۸

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

فرداش وقتی nst رو به دکترم نشون دادم گفت این چیه چرا با این وضع ولت کردن برو بستری شو تو بیمارستان خصوصی رفتم اونجا باز فرستادن سونو که ان اس تی انجام بدم رفتم اونجا گفتن یه چیز شیرین بخور که نینی تکون بخوره گفتم دیابت دارم گفتن اشکال نداره مام رفتیم اب اناناس خوردیم با شوهرم وقتی رفتم داخل دکتر گفت چیز شیرین خوردی گفتم بله ولی استرس دارم چون دیابت دارم اب اناناس خوردم گفت چرا خوردی باید بیسکوییت ساقه طلایی میخوردی ترسی م گفتم منشیتون گفت اشکال نداره به دستیارش گفت منشی و صدا کرد و باهاش دعوا کرد و یه اوضاعی شد که نگو هفته بعدش عروسی داداشم بود و ما رفتیم خرید عروسی من میخواستم لباس شب بخرم بعد خانوم فروشنده اومد کمکم کنه لباس و پرو کنم گفتم حاملم هشت ماهمه گفت نه دروغ میگی بهت میاد سه چهار ماهت باشه شکمت خیلی کوچیکه و یه لباس شب برداشتم که کمر بند دلشت و اصلا معلوم نمیشد که حاملم و همه تو عروسی میگفتن عه این مگه حامله نبود 😂

عضو گروه نارنجی تاپیک بامداد خمار وزن فعلی ۷۳ هدف ۵۸

بعد عروسی ما باز سونو رو بردیم بیمارستان اونجا گفتن بشین فشارت بگیریم بعد بستری کنیم فشارم گرفتن بالا بود باز فرستادم ازمایش بدم که ازمایشم خوب بود و گفتن نمیخواد بستری بشی برو هفته بعد باز دوباره باید ان اس تی میدادم که رفتم بیمارستان و بعد از چندین بار سرم زدن و ان اس تی دیدن که ضربان قلب نینی بالاس بستریم کردن و سونو انجام دادن و گفتن که جای نینی تنگه و نمیتونه تکون بخوره باید زایمان کنی هفته 34 بودم شوهرم زنگ زد مامان بابام اومدن و وقتی منو با ویلچر میبردن اتاق زایمان مامان بابام منو دیدن ولی پرستار نزاشت باهاشون حرف بزنم و خیلی دلم گرفت و گریه کردم احساس میکردم دارم میرم بمیرم 😂 رفتیم تو یه اتاق سه دو نفر داشتن توش درد میکشیدن و جیغ های وحشتناک میزدن و من تا سر حد مرگ ترسیده بودم دوباره اوردن دستگاه ان اس تی وصل کردن بهم و بعد دو سه ساعت که من جیغ های هم اتاقی هامو تحمل کردم گفتن دیگه نمیخواد زایمان کنی بیا برو همون بخش بخواب دوباره منو بردن بخش اونجا هم گفتن باید هر روز چهار بار ازت ازمایش خون بگیریم تا قندت کنترل بشه غذاهاشون هم افتضاح بود اصلا لب نمیزدم

عضو گروه نارنجی تاپیک بامداد خمار وزن فعلی ۷۳ هدف ۵۸

همش ازم خون میگرفتن و من بیچاره سوراخ سوراخ شده بودم شب اولی که بستری بودمتو اتاق تنها بودم و خیلی دلگیر بود هوای بیمارستان احساس تنگی نفس میکردم رفتم پشت پنجره ولی خیلی سرد بود اومدم به پرستار گفتم اکسیژن خونمو اندازه گرفت 90 بود یعنی پایین بود گفت نفس عمیق بکش اینا تا یکم بهتر شدم فرداش یه نفر دیگه هم اومد تو همون اتاق که نشتی کیسه اب داشت و گفته بودن راه نره من بهش کمک میکردم وسیله هاشو اینا میاوردم میوه هاشو میشستم و خلاصه یکم باهم حرف زدیم و اونروز هم گذشت تا فردا عصرش مرخص شدم خداروشکر

عضو گروه نارنجی تاپیک بامداد خمار وزن فعلی ۷۳ هدف ۵۸

ولی باز هر هفته میرفتم سونو ان اس تی و ازمایش میدادم یعنی مثلا شنبه میرفتم ازمایش میدادم سه تا, یکشنبه سونو، دو شنبه ان اس تی، سه شنبه دکتر زنان، چهارشنبه دکتر داخلی، پنجشنبه جمعه استراحت میکردم باز روز از نو روزی از نو سه ماه اخر کلا کارمون همین بود بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شده بود چون تو دستام انژیوکت مونده بود سه روز دستام کلا کبود شده بود و از بس ازمایش داده بودم سوراخ سوراخ بودم یه روز رفتم یه ازمایشگاهی که اولین بار بود میرفتم زنه تا دستمو دید فکر کرد معتاد تزریقی هستم گفت دستت چرا اینجوریه گفتم انژیوکت بود تو دستم گفت اونیکی رو بزن بالا اون دستم و زدم بالا گفت عه این که از اونم بدتره چجوری خون بگیرم ازت الان

عضو گروه نارنجی تاپیک بامداد خمار وزن فعلی ۷۳ هدف ۵۸

خلاصه گذشت تا اینکه یبار رفتم بیمارستان ان اس تی بدم گفتم چند روزه قندم بالاست گفت باید بستری بشی 37 هفته بودم معاینه کرد و خیلی درد داشت از نظر من و گفت اصلا یه فینگر هم باز نشدی

عضو گروه نارنجی تاپیک بامداد خمار وزن فعلی ۷۳ هدف ۵۸

بستریم کردن تا شب ساعت هشت من دردم شروع شدتا ساعت دوازده به پرستار میگفتم من درد دارم باور نمیکرد  تا اینکه گفت برو بخواب بیام معاینه کنم من رفتم دراز کشیدم رو تختم مادرشوهرم زنگ زد داشتیم صحبت میکردیم که پرستار اومد گفت اخه تو کجا درد داری تو که داری حرف میزنی بعد اومد دستگاه وصل کرد بهم رفت زنگ زد گفت یه نفر میفرستم بخش زایمان درد داره انقباض هر چهار دقیقه داره منو با ویلچر بردن هر چقد گفتم خودم میرم گفتن نه مسئولیت داره خلاصه رفتم اونجا مامانمم پیشم بود همش درد منو میگرفت ول میکرد اولاش میتونستم تحمل کنم ولی از یه جایی به بعد واقعا وحشتناک بود میرفتم تو حموم اتاقم اب داغ باز میکردم میگرفتم رو بدنم که درد کم بشه ولی اصلا تاثیر نداشت تا خود صبح من میرفتم حموم میومدم بیرون حوله هم نذاشته بودن با چادر مامانم بدنمو خشک میکردم از صبح هیچی نخورده بودم خیلی بی حال شده بودم از درد ولی صبح دکتر اومد معاینه کرد و گفت دو فینگر باز شدی و کیسه ابم و پاره کرد با دست و کل تخت یهو خیس شد و اوردن یه اپول زدن به سرمم که یهو دردم صد برابر شد جیغ زدم و گفتم تروخدا بیا سرم و قطع کن الان میمیرم اومد قطع کرد گفت امپول فشاره زودتر زایمان میکنی راحت میشی گفتم نه نمیتونم تحمل کنم چون ضربان قلب نینی بالا بود نمیزاشتن از رو تخت بلند بشم و در حالت دراز کشیده درد صد برابر بیشتر بود نمیزاشتن حتی تکون بخورم و من موقع درد فقط جیغ میزدم و سرم و میکوبیدم به لبه تخت

عضو گروه نارنجی تاپیک بامداد خمار وزن فعلی ۷۳ هدف ۵۸

خیلی درد شدیدی بود التماس میکردم بیان منو سزارین کنن ولی هیچکس گوش نمیداد گفتم تروخدا حداقل بیا این دستگاه و از شکمم باز کن یکم راه برم دردم کم بشه گفت نه خطرناکه بزار نوار بگیریم ببریم عملت کنیم پنج ساعت طول کشید تا نوار بگیرن و من هزار بار مردم و زنده شدم انقد که گریه کرده بودم صورتم پف کرده بود و چشمام جایی رو نمیدید و سرم داشت میترکید اخرش ساعت شش عصر بود دکتر اومد گفت این و اماده کنید برای عمل نمیتونه زایمان کنه و من داد میزدم خدایا شکرت صد هزار مرتبه شکرت خوشحال بودم دردم داره تموم میشه اومدن سوند وصل کردن بهم و منو گذاشتن روی ویلچر تا برسیم اتاق عمل هم چند بار دردم گرفت و ول کرد تا رسیدیم اونجا من داشتم از درد میمردم پیچ تخت عمل شل شده بود داشتن تعمیرش میکردن تا اون و درست کردن گفتن برو روی تخت رفتم و دکتر بی حسی اومد گفت میخوام امپول بزنم تکون نخوریا اصلا نباید تکون بخوری خیلی خطرناکه گفت بشین دستات دراز کن از جلو بزار رو پاهات امپول و زد و من بخاطر اونهمه دردی که از دیشب کشیده بودم دیگه درد امپول برا اصلا چیزی نبود و نفهمیدم بعد در عرض یه دقیقه دردم اروم شد و احساس سبکی کردم ولی یهو بدنم شروع کرد به لرزیدن و دندونام بهم میخورد

عضو گروه نارنجی تاپیک بامداد خمار وزن فعلی ۷۳ هدف ۵۸

به زور گفتم سردمه یه پتو انداختن روم تا بهتر شدم گفتن دستات و ببندیم یا خودت نگه میداری اینجا گفتم نگه میدارم گفتن نیاری جلو گفتم باشه بهم گفتن پاتو بلند کن ولی پاهام حس نمیکردم نتونستم و فهمیدن سر شدم یه پرده کشیدن جلوی صورتم ولی من دکترارو میدیدم صورتاشونو و کاملا میشنیدم چی میگن یه دکتر ازم پرسیدم بچت چیه گفتم دختره گفت اسمش چی میخوای بزاری گفتم رستا گفت رستاک؟ گفتم نه رستا بعد گفتن برای ما دعا کن از الان تا لحظه ای صدای بچتو بشنوی صلوات بفرست گفتم باشه خودشون هم داشتن درباره مدرسه تیزهوشان و بچه هاشون حرف میزدن یهو شکمم و بریدن و من داد زدم گفتن حس کردی گفتم اره یکم صبر کردن تا بی حس بشم و چند دقیقه بعد دخترم بدنیا اومد ولی من ندیدمش اول شوهرم دیده بود و بعد مامان و مادرشوهرم و در اخر من 😂

عضو گروه نارنجی تاپیک بامداد خمار وزن فعلی ۷۳ هدف ۵۸
۲۰ سالمه دخترم یه سالشه زایمانت طبیعیه؟

بسلامتی زندع باشع⁦❤️⁩

من۲۱سالمه یع ماه دیگ میرم سونو معلوم میشع طبیعی یا سزارین تاهیجده هفته بریچ بود الانم عرضی دلم میخاد عرضی بمونه سزارین بشم از طبیعی میترسم

جز بی حوصلگی هیچی نمونده واسم...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز