بچه ها داستان من کلیه بچه دوممو زاییدم بتازگی پسرم چهارماهشه موقعی که به دنیا اومدمادرسوهرم فرارکرد فقط بزور میومد بش سرمیزد منم بخاطرکروناحبس شدم تاپسرم دوماهش شد مجبورشدم براخریدخونه بگم مادرشوهرم بیاد یه دوسه بارگرفتش تارفتم اومدم اماالان دیگه ول نمیکنه هرروزمیاد بعد بابچم جوری رفتارمیکنه انگارمادرشه مثلا گریه میکنه میخوادبیاد برام سعی میکنه آرومش کنه ونمیدش به من الی آخرسرمجبوربشه بعدم به بچم میگه برو گاو شیرت بده برو یعنی بشوخی شماجا من باشید چیکارمیکنید پسراولمم که کوچیک بود همه میخواستنش اماالان که بزرگ شده وبیتربیتش کردن مثل یه دستمال پرتش کردن اونور ازاینورم نمیخوام نزدیکشون باشم اماشوهرم جم نمیخوره توروخداکمکم کنید خواهرا دارم کلافه میشم بادوتابچه چیکارکنم نمیشه تااخرتحمل کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من درست نفهمیدم اما مادرشوهرا کم دارن بیشترشون البته، الهی عزیزم من درکت میکنم چون مادرشوهرمم به شوخی به میگفت من الان گلوم وله باید برم بدوشمش☹️چون من شیرنداشتم باید میدوشیدم تا شوهرم بهش گفت بگو بلانسبت
بچه رو نده ...وقتی ک میگه بده ،اگر بغلت باشه و توجه نکنی ..یا بگی میخوام پوشک عوض کنم ،خوابه و ...وقتی ندی چطور میخواد ازت بگیره ...روی تربیت بچه اولت هم کار کن ،اخلاق های بد رو فراموش کنه ،شده اگر مشاوره بری برای این کار