چند وقت قبل یه اشنای قدیمی بعد از۱۵سال اومد خونمون .خب رفتارش به این میخورد که برای خاستگاری و ابن حرفا اومده باشن .بعد اینکه دوبار ما رفتیم و دوبارم اونا اومدن حالا رسما خاستگاری کرد و اینم بگم خیلی خانواده ی خوب و مهربونی هستن و من واقعا دوسشون دارم دختراشو و پدرشو ومادرشو واقعا خوبن و من خاطره بچگی ازشون دارن دارم ولی علاقه ای به پسرشون ندارم وراستشو بخوایید از قیافش خوشم نمیاد 😔.به مامان و بابام گفتم و اونام گفتن هر چی خودت بگی وما تو رو مجبور نمی کنیم .تا اینکه امروز زنگ زدن جواب منو بپرسن بابام ردشون کرد ازینکه ناراحتشون کردم ناراحتم و خوب پا رو دلمم نمی تونم بذارم 😞 حالا حس خیلی بدی دارم .ازینکه از دستشون دادم و دیگه رابطمون مثل قبل نمیشه و ایقد خوبن که ادم روش نمیشه بهشون بگه .بنده خدا ها گغتن بیتیم رودرو با دخترتون صحبت کنیم ولی من اصلا نمی تونم.😓
آقایون سایت برادرای من درسته که شما دست فرمون خفنی دارین ولی خواهشا درست برونین. به همدیگه رحم کنین به بچه ها پیرمردها و پیرزن هاکه از خیابون رد میشن. فکر کنین نزدیکان خودتونن.به اونایی که یهو میپیچین جلوشون به اون بدبختیکه از همه جا بی خبر از روبرو میاد. بعضی از خودروسازها بهمون رحم نمیکنن لااقل خودمون به خودمون رحم کنیم. خیلی زیاد شده این راننده هایی که زیگزاکی و خطرناک می رن. دیگه دلخوشیمون یه مسافرته تو این اوضاع. اونم باید هی تصادف ببینیم هی نگران جونمون باشیم؟ انصاف داشته باشین رحم کنین شما رو به هرکی اعتقاد دارین.