همه گفتن اومدم منم بگم 😬البته بااین متنی مینویسم اگه یه اشنا ببینه صددرصد شناسایی میشم و خیلیم طولانیه ...
ببین عزیزم شما خواهر شوهرته ،من چی بگم که مادرشوهرم بچه برادرشو(نوزاد)برداشته بود اورده بود به بهونه اینکه زنداداشش نمیتونه نگهداری کنه چون دوقولو بودن ،،اون زن بیچاره خون گریه میکرد برابچش اما این ظالم بهش نمیدادش..ازدوماهگی اوردش الان دیگه ده ماهشه مادرش با دعوا و تهدید گرفتش ازش ،،بماند .....
اینوبگم مثلا بچه رو گرفته بود خودش نگهداری کنه ازمادری که دوتابچه بزرگ داشت ....خودش توخونه بند نمیشد نوزادو میاورد میزاشت خونه من یواشکی جیم میزد به گشت و گذارش میرسید فکرکن واکسن سه ماهه و 6ماهه بچه مخصوصا که بچه تب شدید میکنه اینو اورد خونه من ،،منم بی تجربه بهش مستقیم میگفتم نمیتونم نگهدارم شوهرمو بجونم مینداخت تایبار از8صبح گذاشتش تا8شب بچه ببخشید پیپی کرد منم دست نزدم چون واقعا حالم بدمیشد ولی جیش خالیودلم براش میسوخت عوض میکردم ،،زنگ میزدم رد تماس میزد یعنی مزاحمی ،شوهرمم دلش سوخت بااینکه بچه دختربود برد شستش ،،وقتی مادرش اومدشوهرم گفت اون شستتش باهام دعواکرد من به شوهرم گفتم ببرش پایین بگو بچه کسیومیاری لطف کن باخودت ببرش هرجامیری من لله بچه نیستم جوونم منم میخوام برم بیرون مجبورنیستم بمونم خونه بچه برادرتورو بشورم از اونورم زنگ زندایی شوهرم زدم گفتم این بچتو اورده که میدش من منم بلد نیستم بیا بچتو ببر ،،خلاصه فرداش داداشش اومد گفت من دلم براتوسوخته بچمو ازبغل زنم بیرون کشیدم بهتون دادم که بچه داشته باشین ،،یه دعوایی شد نگفتنی همسرم که همش پشت خانوادش بود خیلی ناراحت شد گفت کی گفته بچه دارنمیشم خودم تاالان نخواستم ،همین شد اقدام بارداری جدی کردیم ماه اول گرفت الانم باردارم ،،باز مادرشوهرم اشتی کرد یروز بچه رو اورد گذاشت خونم باز دررفت منم زنگ مادر بچه زدم اومد بچشو برد چون مادرشوهرم نمیدادش 😑😁الانم دوماهه جنگه که بازبچه رو پس بگیره بهش میگن توکه میبردیش میدادیش یکی دیگه نمیدنش بهش ،،،منم اول بارداری هماتوم گرفتم دکترگفت بابت بلند کردن سنگینیه شوهرمم به مادرش گفت اوردیش حقی بیاریش خونم نداری دختر خودم مهم تره