خیلی نیاز به همفکری دارم
امروز داشتیم در یه مورد با همسرم صحبت میکردیم؛ یهو گفت یه چیزی میخوام بگم امیدوارم جنبه داشته باشی؛ گفتم چی شده؛ گفت پدرت چند وقت پیش طرفای خرداد یا تیر بهم گفت که یه روز تو خیابون میرفته یهو انگار حس کرده از بینیش لخته خون اومده، بیهوش ۲۰ دقیقه افتاده وسط خیابون؛ حالا اینو به هیشکی نگفته؛ به همسر منم تاکید کرده به من نگه
حالا بعد چند ماه همسرم اینو به من گفت!