2777
2789

یه روزی یه مرد ماهیگیری میره کنار روخونه..از بخت بدش داسش‌میوفته داخل رود خونه..چون به اون داس خیلی وابسته بوده خیلی ناراحت میشه و یه دفعه یه پری از اب میاد بیرون و بهش میگه چی شده که ناراحتی..اونم میگه من دنبال داسم هستم...و خیلی برام عزیزه..پری میره تو دریا دفعه اول یه داس طلایی..و دفعه دوم یه داس نقره ای بیرون میاره...که هردوبار مرده میگه نه این داس من نیس..دفعه سوم ..یه داس اهنی بیرون بیاره و‌ مرده میگه که این داس من هستش. و داسش رو میگیره و خوشحال به خونه بر میگرده ..فردا برای یکی از دوستاش این داستان تعریف می کنه و اون طمع میکنه و میگه فردا منم میرم و داسم رو میندازم ولی میگم داسم طلایی بود...بقیش رو یادم نیس..کسی ادامش رو میدونه??

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

تبر بود

خب؟ ادامش رو میدونین؟

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
طمع میکنه پری میندترتش تو رودخونه

خب چجوری میشه؟ شما میدونین!؟

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
خب سرچ کن 

سرچ کردم داستان اینطوری تموم شده بود مه فرشته تبر طلایی و نقره ای رو میده به پاس راست گویی به خود مرد..و اصلا قضیه دوستش گفته نمیشه

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
بزن تو گوگل هیزم شکن و تبر طلایی،داستان کامل رو میاره

سرچ کردم..توی اون داستان حرفی از دوست این مرد نیس

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

روزی روزگاری یک مرد هیزم شکن برای جمع کردن هیزم به جنگل رفت.در بین راه به چشمه ای رسید و خواست کمی از آن چشمه آب بخوردکه ناگهان تبرش به داخل آب افتاد.مرد که در آب به دنبال تبرخودمی گشت،ناگهان صدایی شنید.یک فرشته از آب بیرون آمده بود.فرشتهرو به مرد کرد و گفت:«من نگهبان چشمه هستم.چه شده؟چرا ناراحتی؟»مرد گفت:«تبرم در آب افتاده و دارم دنبالش میگردم.»

فرشته به درون آب رفت و یک تبر طلا بیرون آورد.بعد رو به مرد گفت:«اینتبر توست؟»هیزم شکن که مردی راستگو و درستکار بود فورا جوابداد:«نه!»فرشته به داخل آب رفت و این بار یک تبر نقره بیرون آورد.دوبارهاز مرد پرسید:«این تبر توست؟»مرد پاسخ داد :«نه!من فقط یک تبر آهنی

بی ارزش داشتم.این ها از طلا و نقره هستند و ارزش زیادی دارند.»فرشتهکه راستگویی مرد را دید تصمیم گرفت به او پاداشی بدهد.سپس درونآب رفت و گشت تا تبر آهنی مرد را پیدا کرد.سپس هر سه تبر را به اوداد.مرد گفت:«این دو تبر مال من نیست!»فرشته گفت:«این دو تبر پاداش

راستگویی توست.»مرد تشکر کرد و به راهش ادامه داد.در بین راه به سههیزم شکن دیگر برخورد.آن ها که تبر طلا و نقره در دست او دیدند از اوپرسیدند که آن را از کجا آورده است؟مرد هم ماجرا را برای آن ها توضیح

داد.در بین آن ها یک مرد دروغگو و طمع کار وجود داشت.او تصمیم گرفتهمین کار را بکند.بنا براین به چشمه رفت و با خوشحالی تبرش را بهدرون آب انداخت.بعد فرشته ی نگهبان بیرون آمد وگفت:« تبری که در آبافتاد مال تو بود؟»مرد جواب داد:«بله تبرم را آب برده و اکنون دیگر نمیتوانم

هیزم جمع کنم.فرشته به داخل آب رفت و یک تبر طلا بیرون آورد و گفت:«این تبر توست؟»مرد گفت:«بله»فرشته که دید مرد دروغ میگوید از آنجارفت وهر سه تبر را با خود برد.مرد حالا دیگر تبر آهنی خود را همنداشت.مرد طمع کار به سزای دروغگویی . طمع خود رسید.

روزی روزگاری یک مرد هیزم شکن برای جمع کردن هیزم به جنگل رفت. در بین راه به چشمه ای رسید و خواست کمی ...

🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792