2777
2789
عنوان

خاطرات زایمان😁

637 بازدید | 44 پست

روز تاسوعا بود ک از خاب بیدار شدم و احساس کردم کیسه ابم سوراخ شده هفته ۳۹ بودم رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت برو خونه دردات شروع شد بیا...

عصر عاشورا بود که مادرشوهرم نذری قورمه سبزی برام اورد حسابی خوردم و کلی دعاش کردم🤣

شب ساعت ۳ و نیم با درد خیلی وحشتناکی از خواب بیدار شدم همسرمو بیدار کردم همین که دیدمش حالم بدتر شد التماسش میکردم جلوم نیا دردام شدت میگیره😰اونم رفت وسط سالن نشست پتو هم انداخت رو سرش 🤣🤣همش میگفت کی در بیام از زیر پتو برم خبر بدم بریم بیمارستان...

مادرشوهرم طبقه پایین بود دارو به دست اومد منم کلی بغل کرد گفت نترس استرس نداشته باش دارو رو خوردم همش اوردم بالا...داشتم از پله ها میومدم پایین دم در پدرشوهرمودیدم گفت من نمیدونم این زنا چرا نصفه شب میزایین🤣🤣خندم گرفته بود نمیدونستم گریه کنم یا بخندم 🤣

رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت ۲ سانت هست برو تو حیاط بگرد ابان ماه هوا هم سرد رفتم رو صندلی نشستم و مادرشوهرم کمرم رو کلی ماساژ داد شوهرم ک میدیدم واقعا حالم بد میشد نمیدونم چرا😐😐😐

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بعد کلی درد کشیدن رفتم تو معاینه کردن گفتن ۵ سانت شده منو بستری کردن هنوز نمیترسیدم انگار خدا ی قدرتی به ادم میده وارد بلوک زایمان شدم با انبوهی از جیغ و ناله رو به رو شدم بازم نترسیدم نمیدونم چرا🤣رفتم رو تخت دارو گرفتم با هر دردی نفس عمیق میکشیدم صدامم در نمیومد ماما اومد گفت دفترچت رو ببینم شما افغانی نیستی🙄🙄🙄گفتم نه واسه چی گفت فقط افغانیا هیچی نمیگن اینجا صداشون در نمیاد😱گفتم دوست داری جیغ بزنم ...

بعد نیم ساعت اومدن لوله اکسیژن گذاشتن تو بینیم گفتن باید نفس بکشی ضربان قلب بچت مشکل پیدا میکنه چقدر الکی به ادم استرس میدن😦همین که اینو گفت اقد من نفس عمیق کشیدم که حالم بد شد😄

ساعت حدودا هفت صبح بود هر یکساعت یکسانت باز میشد ۷ سانت شده بود و من همچنان صبور هی درد کشیدم درد کشیدم گفتن باید زور بزنی از تخت اومدم پایین و زور زدم بی فایده بود گفتن نمیتونی برگرد رو تختت.. شد ساعت ده و ربع اینا معاینه کردن گفتن فوله ی اکیپ از ماما و دکتر اومدن اینجا دیگه خیلی ترسیدم😭

قیچی رو که دیدم ی حالت شوک بهم وارد شد ی حالت بی هوشی ولی میفهمیدم اطرافم چه خبر موقع برش دادن اصلا متوجه نشدم دیدم چندتا پرستار افتادن رو شکمم و شکمم رو فشار میدن و من باز ی حالت شوک بهم وارد شد حالت بی هوشی دستگاه ساکشن گذاشتن و بچه رو کشیدن بیرون وقتی ک کشیدن بیرون بغل دکترم دیدمش بازم تو شوک بودم فقط یادمه گفتم خوش اومدی پسرم....


لایک 

پشتیبان گروه ۴ستاره⭐⭐⭐⭐                                 خدایا شکرت       الهی یک نظر تو کافیست تا دل بندگانت آرام و مطمعن باشد      تو که آخر گره رو باز می‌کنی پس چرا امروز و فردا می‌کنی    

بعد گل پسر رو بردن برای قد و وزن ساعت ده ونیم بود شد ساعت یازده و من هر چی زور میزدم جفتم کنده نمیشد خونریزیمم داشت زیاد میشد ماماها گفتن دکترش رفته اتاق عمل نیست من هر چی زور میزدم جفتم نمیومد دیگه واقعا خیلی حالم بد شد خون زیاد داشتم از دست میدادم میگفتن باید ببریمت اتاق عمل... ک دکترم اومد ی دفعه دستش رو تا ارنج فک کنم کرد داخل و جفت رو کند اونجا بود که من از شدت درد اقد جیغ زدم که بی هوش شدم بعد کلی زدن تو صورتم به هوش اومدم سرم زدن اونجا بود که از ته دلم زار زدم به حال خودم...بعد خوشحال بودم گفتم تموم شد دیگه بعد ماما گفت نه بخیت مونده 😱😱😱

بیهوش میشدی. پس چجوری زور میزدی؟

دستم را گرفته ای یا رب. سپاست میگویم ای برترین معشوق. اگر گنده تر از دهانم نباشد کمکم کن کمی رنگی از تو بگیرم. قلبم زیر بار گناهانم مرده. او را به قدرتت زنده کن

شکم منم وقتی بی حس بودم تو‌اتاق عمل فشار دادن 

و یکی هم تو ریکاوری 

ریکاوری درد داشت 😩😑😫

ترانه تنهایی هام تو…#شادمهر ♠️♥️♣️♦️               ‌                    

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز