خاطرات زایمان😁

همین و که گفتن من فشارم افتاد اطرافم میفهمیدم چه خبره توانای صحبت کردن نداشتم تنم یخ زده بود اقد زدن تو صورتم مادرشوهرمم  همون موقع اومد پیش بچه صداشون میشنیدم داشت گریه میکرد دیگه سریع بهم سرم زدن تونستم چشمام باز کنم بعد گفتن بابا ما شوخی کردم مگه میشه باند رو بدوزیم با بخیه😦😦😦😟

خلاصه که بچه همونجوری گشنه از تو ساکم خرما دراوردم خوردم و بعد به پسرم شیر دادم چه حس خوبی بود بعد با ویلچر منو بردن تو بخش....فردا شد قرار شد که مارو مرخص کن دکتر اومد گفت بچه دستشوی داشته گفتیم اره فقط پی پی از دیروز تا الان جیش نکرده معاینش کردن دیدن مثانش ورم داره کلی شیر خشک دادن بازم جیغ میزد نمیتونست جیش کنه سریع بردنش از کلیه هاش سونو گرفتن جوابش اومد دیدن مشکلی نداره بعد براش سوند زدن اقد جیغ زد و گریه کرد که رنگ به رخش نموند

تا سه روز بستری بود نمیتونست جیش کنه خودش. همش سوند میزدن بعد ی شب مامانم با روغن سر التش رو کلی چرب کرد و پوستش رو داد عقب در حین همین کار تونست خودش جیش کنه بعد گفتن بهتره زودتر ختنش کنید...خلاصه که بعد ماساژ مامانم خودش دیگه جیش میکرد بالاخره این پسر رو بردیم خونه فرداش دیدم اقد زرده ک بی حال افتاده رفتیم تست زدیم رو ۱۲ بود دوباره بستریش کردن دو روز باز رفتیم خونه چند روز خوب بود باز رفت بالا باز رفتیم بستری😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

خلاصه بعد از ده پونزده روز دوندگی تو بیمارستان من موفق شدم یک شب استراحت کنم چون اصلا استراحت برای زایمان نکرده بودم 😭

اینم خاطرات زایمان اول.. من بهتون پیشنهاد میکنم تجربه زایمان دومم رو که گذاشتم حتما بخونید به نظر خودم خیلی باحاله 😁حتما مینویسم خیلی خنده داره🤣

الهی که خدای مهربون به زودی دامنت رو سبز کنه خدا خیلی مهربونه بیشتر از اونی که تو ذهنته 

دوتاش سخته☹

عزیزم ای شاالله ک این اتفاقا برای کسی نیوفته خیلی سخت بود ولی گذشت ماشاالله الان ۵ سالشه خیلی اروم و عاقله خیلی بچه خوبیه ماشاالله

چون خرما شنیدم خیلی قوت داره اون موقع ک حضرت مریم زاییده بود خدا بهش گفت خرما بخور تو فیلمش هست کلن به خاطر مقوی بودنش خوردم

اره بدنها باهم فرق داره الهی شکر که برات راحت بوده