من دقیقاا همین بالاسرم اومد ازسردشدن جنگ دعواشروع شد یه شبمپیام داد خداحافظ منم براش میمردم زجه میزدم استوری دپمیزاشت اشک میریختم که برادوری من گذاشته سه شب بعد کاتش دوستش اومدگفت رفته خاستگاری دوستم براش گل برده جواب نه شنیده وداغونه من ازته وجودشکستم ولی نمردم کم کم دردش کم شد الان یه سال نیمه عادت کردم به نبودش
تازه من خودمو خردکردم بهشم گفتم عاشقشم اینا عین خیالش نبود😑