دوسال شده عقدم فردا وارد سه سال میشه شوهرم دست تنهاست خانوادش پشتوانه ش نیستن از عقد تاالان خونه سازی داشت یک واحد ساخت حالا هم باید عروسی بگیریم خانوادش اومدن خودشون تاریخ زدن واس بهمن که تالار باز شد ی جشن با تعداد کم بگیریم
الان شوهرم میگه من هیچی ندارم دستم خالیه خالیه
منم طلا فقط ی حلقه ی گوشواره ی نشون دارم خواستم همینجوری یه تعارف کنم گفتم طلاهامو بفروشم اول گفت ن بعد گفت باشه شرمندم میکنی و این حرفا
منم دیگه نمیتونم حرص و جوش مامان بابامو ببینم تو خاندان ما رسم بر این هست نامزدی شش ماهه
این الان رفته تو سه سال
قصدم از فروش اولش پدر و مادرم هستن ک از حرص و جوش پیر شدن