ارهههه حسم افتضاحه کاش تموم بشه این روزا .دوستم روز جهاربرونش بشکن میزد حالا من سرتا سر وجودم غمه
منم مث خودت راه دور بودم.ولی خب داشتم ب عشقم میرسیدم تو دلم قند اب میشد اما غم رفتن از خونه پدر سخته خیلی.
حالم خوبه و دوسدارم با حال خوبم حال دیگرانم خوب کنم.نمیری تا بمیرم مادرم.خدایا بابت نعمتات و بخشندگیت شکر.خدایا ممنونم که تجربه شیرین عشق رو نصیبم کردی.پسرم عاقبت بخیر بشی مادر
منم مث خودت راه دور بودم.ولی خب داشتم ب عشقم میرسیدم تو دلم قند اب میشد اما غم رفتن از خونه پدر سخته ...
اره دقیقا . منو شوهرم قبل ازدواج پنج سال دوست بودیم
بعدش شیش ماه نامزدی دو نیم سال عقد لحظه شماری میکردیم واسه این روز .ولی الان نمیدونم یکمی تردید پیدا کردم شوهر تعجب کرده که چرا اینجوری شدم میترسم نمیدونم از چی