سلام خانم گل ها 3 ساله ازدواج کردم دلم خیلی گرفته شوهرم بعد این همه مراعات و از دهن خودم گرفتن و جمع کردن برا شوهرم الان سر سند یه خونه کوچیک بحثت داریم باهم روزی که امد خاستگاری من فقط 5 تومن داشت من سرویس عقدمو بدل برداشتم طلاهای خونه پدریمم فروختم که فقط بتونیم خونه بخریم تمام حقوق همسرمم میره جای وام هایی که برا خونه گرفتیم جوری که هیچی برا خود من نمیمونه یعنی همیشه نشستم فک کردم که قصدامون چجور بدیم خرج و خوراک رو چ کنیم با اینکه سنی ندام خونه پدرمم چیزی کم نداشتم گفتیم عیب نداره بزار خونه دارشیم چون خانواده پدرشوهرم پولدار نیستن خواستم حرف دنبال شوهرم نباشه قناعت کنم به یجایی برسه الانم بخاطر شغلش مجبورم برم یه شهر دیگ مستاحری و تنهایی و غریبی بهش میگم لااقل خونه رو بزن بنام من یکساله اشکمو دراورده حتی نمیزاره تنهایی بیرون برم بخاطر اون از درس و تحصیلم گذشتم راستش رو بخواید میترسم چون تا حالا نداشتن و خانوادشم میشناسم که جنبشو ندارن تا چیزی بشه ممکنه بگن قیدزنتو بزن خونه داری ماشین داری کار داری یه زن دیگ میگیری در ثورتی که اصلا زشت نیستم و قیافه خوبی دارم اما همیشه این ترس از جا دراومدنشون هست اونم شدیدن مخالفت میکنه که بزنه بنام من حتی نیگه تنها میرم اون شهری که محل کارم هست تو بمون خونه ....بخدا خسته شدم راهنماییم کنید