تازه همشون حتی کوچکترینشون حق داره تو زندگیم دخالت کنه بره سرکیفم خوراکی برداره لباس مجلسی بدم بپوشن حتما عیدی وشب چله ازبابام بگیرم خواهرام وظیفه دارن چیزی بهم بدن من باید همه کار برای خانواده شوهربکنم اما اونا نه تازه پدرشوهرو ندیدین میگه بهبابات بگو بهت پول بده من تازمانی که جاریم ازکاراشون خبردارنبود اصلا ندیدمشون تو بستری شدنام ولی وقتی به جاریم گفتم سری بعدکه بستری شدم دوتا خواهرا اومدن بیمارستان خیلی ازجاریم حرص دارن ونمیدونم چرا ولی خدا خیرش بده شرایناروکم کرد