وای چیقدر خونسردید ک هیچی نمیگید
دایی من خورده بود
زنداییم جنگ جهانی بپا کرده بود
تا دو هفته باش حرف نمیزد ، ظرف غذاشو لیوان و قاشقاشم جدا کرده بود ، بهش گفته بود حق نداری بیای ت پذیرایی فقط ت اتاق میمونی ب شدت باش برخورد شده بود خلاصه داییم بعد اون سمت مشروب نرفته