خودم بی هوشی خواسته بودم باماسک
من فوبیای آمپول دارم
وحشت شدیدددد
به دکترم گفته بودم سوند روبعدبی هوشی وصل کنن همه چیزمو
اولش واردشدم دکترم زنگ زدو گفت(رئوفی...عشقمه مهربووووون وعالی)
بهشون من ترسوام
خلاصه اومد آنژیوکت وصل کنه پرستاره من غش کردم نشد مسئوله اومد کشتش که سریع بزن وقتی میترسه کارتموم شه بیماراذیت نشه
خلاصه همشون مهربون بودن
کلی بهم سر زدن من خیلیییی ترسوام خیلی
بچه پی پی می کردمی گفتیم میومدن میبردن تمیززززز میکردن میوردن
شوهرمم حسابی بهشون انعام داد
اون موقع هنوز پوشک خارجی نایاب نشده بود
پوشک پمپرز دادن
لباس تن دخترم کردن
ساکشون تکمیل بود
کلاعالی بود