اسم خواهرم پروانه س وقتی 13 سالش بوده به علت محیط بسته و شرایط و تحت تاثیر رضایت خونواده به اولین خواستگاری که پدرم تایید کرده جواب مثبت میده و ازدواج میکنه از ازدواجشون من چیزی یادم نیس چون تازه به دنیا اومده بودم، یک سال بعدش خدا بهش یه پسر میده به اسم نوید که اختلاف سنیش با من یک سال و خورده ای بود و چهار سال بعدش هم یه پسر دیگ به دنیا میاره به اسم فرید ماجرا برمیگرده به زمانی که من 8 ساله و نوید حدودا 7 ساله بود.یه روز تابستون بود که خواهرم اومد خونه ی ما چند ساعتی نشست و بعدش گفت میخوام نوید و ببرم ثبت نام مدرسه چون من و نوید هم بازی بودیم منم گریه کردم که منم میام ...نمیدونم چرا یه جوری بود ولی خب من خونه موندم و خواهرم و بچه هاش رفتن برای ثبت نام...نوید دمپایی تابستونی پاش بود و یکی از دمپایی هاش پاره بود . یه پیاده رو بود نزدیک خونه ما که یه در بزرگ تو مسیرش بود که همیشه قفل بود خیلیا میگفتن یه گاراژ قدیمیه نزدیک این در بزرگ نوید دمپایی پاره ش میفته تو جوب ووقتی خم میشه بیاره یه ماشین بزرگ شهرداری ازون دندونه دار ها میاد بیرون وبچه رو نمیبینه و متاسفانه سرش رو میشکافه ...اینا رو بعدن اهالی اون محل برامون تعریف کردن..خواهرم تو بهت این ماجرا میمونه و نمیتونه تکون بخوره چون مغازه پدرمم نزدیک بوده همه میریزن و جیغ وداد و ..... و راننده هم تا مردم بیان فرار میکنه...زندگی خواهرم بعد از این ماجرا داغون شد... روزای سختی بود یادمه تو خونمون همیشه گریه و زاری بود مراسم تو خونه ما برگزار شد من چیزی نمیفهمیدم ولی میدونستم نوید مرده نمیتونستم گریه کنم ولی وقتی جیغ و داد بقیه رو می دیدم میتونستم درک کنم چقدر مرگ سخت و دردناکه