با زنداداشم که مثل خواهرم رفتیم مسافرت یه پسر کوچیک دارم دختراش خیلی حساسن پسرم بطری آب رو بر میداشت با دهن میخورد میگفتن اه دهنیش کرد البته بطری اب زیاد بود یا غذا میذاشتیم تو سفره یهو پسرم دست میزد میگفتن اه میگفتم خوب بطری و غذاخودشه شما بطری دیگه بردارین شهری که رفته بودیم زنداداش دیگم بود اونم به من حسودی میکنه شغل خوبی دارم خوشش اومده بود و میگفت چیزی رو ذهنی نکنین هی میگفت یه دفه که داشتم باقاشق غذامیریختم آخر قاشق تهشو خوردم گذاشتم کنار باز آین زنداداشم گفت قاشق دهنی رپ نزنی به غذاها منم اعصابم بهم ریخت با همشون بحثم شد و گفتم انگار ما کثیفیم من خودم حواسم هست قاشق دهنی رو نزنم و بچمم وسایل خودش بوده کلی صدامو بلند کردم مامانمم بود از من دفاع کرد همشون ناراحت شدن دخترای داداشم که 12 و 14 بودن گریشون گرفت بعد کلی معذرت خواهی کردم براشون بستنی خریدم بیشتر از مامانم ناراحت شدن که از من دفاع کرد و به اونا گفت دهنتون رو ببندین تمام مسافرت عالی بود و کلی خوش گذشت بعدم باهم خوب بودیم مثل دوتا خواهر ولی از وقتی برگشتیم از هم خبر نگرفتیم انگار رابطمون تغییر کرده دیگه به نظرتون چیکار کنم الان؟؟؟؟
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
ول کن بابا عذرخواهی کردی تموم شد انقدر طرفت و پررو نکن بعد دمش اونقدر برات دراز شه نتونی جمعشون کنی
وقتی جواب استارتر یه تاپیک و میدم تو خودتو نخود اش نکن جواب نده چون گ و ه خوریش به تو نیومده حالا هر چی دوست داری منو ریپ بزن جواب و تایپ کن من اسم کاربری تو تو اعلاناتم ببینم نخونده پیامت و حذف میکنم حالا هری رد کارت باباااا