من با مادرشوهرم تو یه ساختمونم..
هرروز انتظار دارن بچمو ببرم خونشون
حالا خودمم بیشتروقتا دوستدارم برم خونشون چون تنهام و اگ مادرشوهرم تنها باشه دوسدارم برم ولی مثلا خواهرشوهرم هرروز با ۳ تا بچه میاد خونه ی مادرش من تحمل شلوغی ندارم. و اگ من نرم زنگ میزنن ک بچهها میگن زندایی بچشو بیاره یا ما رو ببرین خونشون
حتی خونه مامانمم برم بخوام چند روز بمونم همش ب شوهرم زنگ میزنن که کی میری دنبالشون بچهها گریه میکنن من این شرایطو نمیخوام ک انقد چکم کنن..هرروز اگ مهمون بیاد خونم یا بخوام جایی برم متوجه میشن چون زنگ میزنن ک کجایی امروز نیومدی..یا یجوری متوجه میشن..من وقتی بچه نداشتم خیلی رااحت بودم مستقلتر بودم.از وقتی بچم دنیااومده شرایط خیلی بد شده..من دوستندارم همه چیه زندگیمو بدونن
واقعا خسته شدم من از وقتی بچه ام ب دنیااومده حوصله ی هیچ بچه ای رو ندارم.حتی خواهرزادههای خودمم نمیتونم هرروز ب مدت طولانی تحمل کنم..
فعلا شرایطشو ندارم ک مستقل شیم..کمکم کنین میترسم دوروز دیگ بچه ام بزرگ شد هرساعت خونهمادرشوهرم بره یا بچههارو کلا بیاره خونه ی من.
من دوست ندارم انقد بچههارو تحمل کنم و هرروز ببینمشون
و دوستندارم بچمم هرروز ببرم بذارم اونجا و خودممبرگردم دوستندارم بهشون وابسته بشه و خونواده شوهرمو بمن ترجیح بده
اگه دعایی هست بگین بخونم تا مستقل شم یا بچهها ازمن دست بکشن
بچه ام ۱۱ ماهشه