سر بچه اکل هم استرس داشت هم ذوق ! یه دسته گل کوچبک گرفت و قیمکی اورد بالا و تو امد تو چون با کل اقوام مثل همیشه 😑امده بود فقط گفت ببین برات گل اوردم 😑بچه رو دیر اوردن خواهرش گفت شاید بچه مسکل داره که نمیارن😑بچه رو اوردن یه دختر تپلی تپلی بود 😍همون اول خانم شروع به شیر خوردن حسابی کرد چون خیلی گشنه بود.خواهراش هم مراقب بودن نکنه داداششون محبت زیادی بهم بکنه و لوس بشم 😑😑
سر زایمان دوم شوهرم با مادرش با چایی فلاکس و نون و پنیر به دیدنم امدن.🙄🙄به شوخی گفتم چیزی نگرفتی گفت کل کن بابا می خوای چیکار ؟؟ 😑گفتم با متلک حداقل از باغچه بیمارستان هم میوردی خوشحال پی شدم .
چند روز خونه مادرم بودم بعد با اصرار خونه مادرش رفتیم
خداییییی سنگ تموم گذاشت مادر شوهرم !!!!البته فقط برای پسرررررررش !!!! کوچکترین توجهی بهم نکردن اونقدر به پسرش توجه می کرد که فکر کردم شوهرم برای بار دوم سزارین کرده !!!😑😑😑😑
حتی یک لحظه شوهرم کنارم نبود و اهمیتی نداد چون خونه خودشون بود و خیالش راجت .
هرچی اصرار که بربم خونه خودمون مادرشوهرم نمی ذاشت .
بالاخره بابد مراقب پسرش می بود!
بعد از زایمان حالم خیلی بد بود هم روحی هم جسمی می گتن مسحره بازی دررنیار !!! فیلم داره بازی می کنه !!
خدا لعنتشون کنه با اشک امدم اونجا و با اسک رفتم نمی دکنم چه اصراری بود که شوهرم منو اونجا ببره .حتی ریالی هم خرج نکرد و نکردن ! دردحالی که وضع مالیشون و شوهرم خوب بود !
ولی خواهر شوهرم با من زایمان کرد مادرش گفت برای دخترم طلا بخر !!! 🙄