حاام گرفته و بدم اومده از خانواده شوهرم اخه انگار مظلوم گیر اوردن..من مظلومم و هیچی نمیگم و نجیبم ...ولی از درون اتیش میگیدم و خیلی چیزارو میفهمم و حواسم جمعه
..وقتی میبینم مادرشوهرم باجاریم هی حرف میزنه و میگه چیکار کردم موهامو رنگ کردم منم به گوشه ساکت و تنها نشستم و حرص میخورم ...اونی ک انقدر ادیتشون کرد با قهر کردناش و اینا ....حالا یه قَیه دیگم هست هستین بگم