اره کم خوردم وخودما باسالادوچیزای دیگه سرگرم کردم کلی ام تشکرکردم ک خجالت نکشن
خدایاشکرت که منوبه همه ارزوهام رسوندی...خدااجونم مرسی که تاتاریخ99/9/9نی نی دارم کردی..بابت همه چیز ممنونم ازت خدای مهربونم...خدایامن به معجزه تووعدد9ایمان دارم
تو یه عروسی غذا کم اومد بعد مامان بابای دوماد رفتن قایم شدن از خجالت همه هم رفتن خونشون دیگه فک کن ساعت 4 صبح بود دیگه میخواستن بچه ها بخابن ک به بقیه برسه
مثل خنده نوزادی که غرق خواب است، مثل بوی خانه کاهگلی پس از باران ، یا کشیدن نقاشی روی شیشه بخار کرده، مثل پیدا کردن جای خالی در اتوبوس با یک بغل خستگی ، صدای موج دریا در شب ، بوسههای ناگهانی ، چای تازهدم قند پهلو توی استكان کمر باریک ، یا مثل دستان گرم مادر بزرگ ، دوست داشتنت همین قدر شیرین است