برادرم یه خونه نقلی داشت که خوششون نمیومد ازش..پدرمادرمم میگفتن نفروشینش بدین اجاره..خودتونم یه جایی اجاره کنید فعلا..تا ببینیم اینده چی میشه...اینم بگم پدرمادرم پولی ندارند بهشون کمک کنن..جزاینکه مادرم چن تیکه طلا داره..که اونم با ارثی که بهش رسیده بود خریده...خلاصه یه روز برادرم میاد میگه خونه رو فروختم...البته موقعی که خیلی ارزون بود خونه فروخته..بعدش با پولش بیست مترم نتونس بخره..اومدن توی خونه برادرمجردم..برادرمجردی دارم که یه خونه داره.چند سال اونجا نشستن
تااینکه این دوتا برادر دعواشون میشه و برادرمجردمم میگه از خونم برین بیرون..اینم بگم برادرمجردمم اجاره ای از اونا نمیگرفت خونه رو مفت داده بود..بعد برادرم گفت پس میاییم طبقه بالای خونه پدرم رو میسازیم اونجا میشینیم...خونه بابامم یه خونه کوچیکیه کهمهندسی ساخته نشده قدیمیه..و کوچیکه و اصلا نمیشه از روش یه طبقه هم ساخت در ضمن شهرداری هم اجازه نمیده ..خلاصه اینا دعوا کردند با ما..زنشم طلاهاشو فروخت و دارن اقساط مسکن ملی رو میریزن که از اون طریق خونه دار بشن..حالا این وسط زنداداشم و داداشم با هممون قهرن و طلبکار...
اگه پدرومادرتونو بخاطر مال و دارایی میخوان همون بهتر که قهرباشند
چیزی نمیگم چون دلم خیلی از این دنیا پره...میخوام ازت هر چی بگم بغضم گلومو میبره...آدم یوقتا از خودش بی حرف باید بگذره...این روزهای آخرو ساکت بمونم بهتره...
انقد بدم میاد از این آدم هایی که از عالم و آدم طلبکارن! فک میکنن همه وظیفشونه به اینا کمک کنن ...
وای اره...خودشون دلشون نمیاد یه ریال خرج کنند بعد از همه طلبکارند..والله همه عروسا میخان از مادرشوهر دور باشن..زنداداشم مدام میخاست بیاد خونه مادرم با اونا زندگی کنه..توی یه خونه کوچیک..
وااااای چ عروسی همه ی فکر و ایده هارو اون میندازه سر داداشتون احتمالا ناراحته چرا طلاه ...
اره بابا..الانم از بس توی گوشش خونده داداشم نمیاد خونه مادرم..دشمن شدن با همه.توی عروسی من که سه سال پیش بود فقط پنجاه هزارتومن انداختن ته پاکت دادن..اونوقت مدام انتظار دارند از بقیه..اگه پدرم مولتی میلیادر بود و کمک نمیکرد یه چیزی...اخه یه کارمند بازنشته چیکار کنه..حقوقش برا نصف ماه میرسه...حالا جالب اینجاست میخاد طلاهای مادرمم بگیره..