دیشب با خوبی و خوشی خوابیدیم.صبح چشاشو باز کرده یکم موهاشو نوازش کردم بهش گفتم دوستت دارم عمر منی نفس منی عشق منی یکم ماساژش دادم.دوباره خوابیده تا یه ربع پیش!
این صبحونه رو واسش درست کردم آهنگ گذاشتم بوسیدمش بیدار شد...نشسته روتخت میگه این چیه پوشیدی،میگم واسه چی?میگه یه چیز درست و حسابی بپوش
میگم کسی خونه نیست ک درست و حسابی بپوشم...پاشده رفته دستشویی دست و صورتشو شسته لباساشو پوشید
با دعوا میگه بیا بریم خونمون.گفتم نمیام الان عصر میام. رفت خونشون!