هیچوقت فکر نمیکردم منم یه روزی مادر بشم
یازده روزه عقب عقب انداختم فقط یه علامت داشتم اونم خارش شدید بدنم بود
به شوهرم گفتم برام بیبی چک بخره
وقتی از سرکار اومد سفره رو انداختم که شام بخوریم
شوهرم نشست سر سفره منم رفتم با بی میلی بیبی چکمو زدم و بدون این که نگاش کنم گذاشتمش کنار تا بعدا ببینمش چون هزار بار یه خطه شده بود و میدونستم اینبارم توهم زدم
وقتی شاممون رو خوردیم با استرس رفتم سمتش
و من بودمو دوتا خط پررنگ
بردم به شوهرم نشون دادم
دستام میلرزید
باورم نمیشد
یعنی این منم که دارم مادر میشم
بعد از سه سال و نیم ناباروری و نا امیدی
خدایا شکرت
امیدوارم همه منتظرا یه روزی این لحظه رو تجربه کنن😍😍😍😍😍😍