خودت باعث شدی نسبت بهت بیتفاوت باشم...
اخه مادرشوهرم هر هفته میاد خونمون دو سه شی میمونه و شوهرم همون شبها میره بغل مادرش من یه پسر سه ماهه دارم خسته میشم بیشتر وقتها به محبت و دلگرمی شوهرم نیاز دارم ...مادرشوهرم در تدارک طلاقه هی میاد خونمون گریه میکنه و میگه من بی کس هستم من بدبختم حالا شوهرم میخواد ماشینشو بفروشه بده خونه براش رهن کنه ..بخدا من مخالفتی ندارم ولی از اینکه مادرش اولویت اول زندگیشه ناراحتم ..یه چیزی میگم من تازه خونریزیم تموم شده و با کلی شوق و ذوق رفتم موهامو رنگ کردم و سشوار کشیدم منتظرش بودم بیاد خونه نگو با مادرش وارد شد من شوکه شدم گفتم چرا بهم خبر ندادی گفت حال مادرم خوب نبود گفتم بیاد پیشمون ....بعد منو کشونده تو اتاق گفت برو ارایشتو پاک کن مامانم ناراحت میشه ..مثلا چون من سرحال و خوشحالم اون ناراحت خوب نیست ...بعد چهار روز ک مادرش رفت امشب بهشگفتم نسبت بهت بیتفاوت شدم اونم رفت جدا خوابید نمیدونم حرف درستی زدم یا نه ولی خیلی از دستش دلخورم😞