عزیزم من تو یه شهر حاشیه تهران زندگی میکنم که امکانات خواستی برای تفریح کلاس ندارم و کار هم نمیتونم بیرون بکنم بای ه بچه یکساله، انگاری وسط یه بیابونم، تو شهریور که خانواده کنارم نیست کنار خانواده شوهرم روزی ۱۰ بار میبینمشون روزی ۱۰ بار یادم میاد چه بلایی سرم آوردن دارم با مردی زندگی میکنم که استاد تحقیر و پایین آوردن انرژی و اعتماد بنفسه، بخام خودمو نجات بدم باید یه روز صبح پاشم ساکمم ببندم بچمو بگیرم و برم ناکجا آباد ، اینارو نگفتم که بگم چقدر بدبختم و اینا گفتم که بگم بعضی وقتا این نسخه شاد باش و کار کن و زندگی قشنگیه جنبه خوبشو ببین خدارو شکر بچت سالمه و اینا جواب نمسده، یه چیزی جواب میده که متاسفانه نمیتونی انجام بدی