سلام من شمارو نمی شناسم و شما هم منو ولی خیلی دارم عذاب میکشم دست خودم نیست هرکاری میکنم نمیتونم از دلم دربیارمش این اواخرا هم دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم من ۴ سال ک ازدواج کردم خیلی هم خوشبختم شوهرمم خیلی خیلی خوبه ولی نمیدونم چه مرگم شد ک الان ی سال ک عاشق برادر شوهرمشدم به قرآن خودمم از خودم چندشم میشه بعضی وقت ها میگم من لیاقت این زندگی این شوهر و این دنیارو ندارم خودکشی میزنه ب سرم من چیکار کنم نمیتونم خودمو کنترل کنم هر دیقه قلبم پیش برادر شوهرمه هر چ قدر هم سعی میکنم ازش دوری کنم ولی نمیشه بازم دلم عذابم میده فحش بد بیراه نگین منم از وضعیت خوشم نمیاد ب جان مادرم
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
میترسم شوهرم شک کنه وقتی برم مشاور توروخدا الانم داره گریه ام میگیره من ۱۸ سالمه بهم کمک کنید& ...
۱۴ سالگی شوهر کردی؟
شما یه کبریت بردار ،روشن کن بنداز تو جنگل ! به ساعت نمیکشه که همه چیز نابود میشه! حکایت بعضی آدماست خودشون ارزش زیادی ندارن، اما زندگیتو با خاک یکسان میکنن!:) ###وقتی با یه مرد واقعی تو رابطه باشی، هیچ وقت نگران دزدیده شدنش نیستی دزدیده شدن واسه پسر بچه های هولِ!
زن داره ولی زنش اخلاقش خیلی بده و الانم در آستانه طلاقن
آستانه رو خوب اومدی ولی نمیدونم چرا فک میکنم سنت ی خورده بالا تر از ۱۸ باشه
شما یه کبریت بردار ،روشن کن بنداز تو جنگل ! به ساعت نمیکشه که همه چیز نابود میشه! حکایت بعضی آدماست خودشون ارزش زیادی ندارن، اما زندگیتو با خاک یکسان میکنن!:) ###وقتی با یه مرد واقعی تو رابطه باشی، هیچ وقت نگران دزدیده شدنش نیستی دزدیده شدن واسه پسر بچه های هولِ!
بقران منم از این وضعیتم خیلی بدم میاد منم نمیخواستم اینطوری بشه
به عیباش فکر کن از چشمت میفته. محاله آدمه عیب نداشته باشه
اگر مقدوره برای آرامش روح برادر جوونمرگم صلوات بفرستید. با زور و دعوا و تهدید ازدواج کردم. از اون روز دیگه رنگ خوشی ندیدم. تمام آرزوهایی که داشتم و در مسیرشون بودم دود هوا شد. شوهرم و خانوادهش نمیتونستن تحمل کنن موقعیت منو. نمیتونستن خودشون رو بالا بکشن، منو محکم کوبیدن زمین. از اون روز نماز و چادرمو گذاشتم کنار. دیگه هیچ امیدی ندارم. هرشب وقت خواب یه دور سناریو میچینم که خودم و بچههام قرص بخوریم و بخوابیم و صبح بیدار نشیم. دلم شکسته. ده سال از جوونیم تباه شد. میشه یه روز از دست این مرد خلاص بشم؟ یا قراره این آرزو رو هم به گور ببرم؟