داستان زندگی یکی از هم دانشگاهیمو تعریف کنم
خلاصه شدیم ترم دو با چند تا همکلاسیاش صمیمی شد تا اینک کم کم ابرو و ... کلا عوض شد تارسید با این پسر و اون پسر دوست شد دیگ کارش ب جایی رسیده بود ک ب راننده سیرویسمونم رحم نکرد و رل زد
اهای بی وفاااااا
دیگ دوستم نداری😂
راننده سرویسمون نگو متاهله ولی رو نمیکنه عوضی من با دختره خیلی صمیمی بودم خیلی عوض شده بود اون دخترا هم کلاسیاشم یکیش دوست پسر هم شهریشون بود اونجا دانشجو بود خونه داشت اینم هی میرفت کم کم اینو با دوستای اون همشهریشون دوست کرد میرفتن خونه
نمیدونم چرا اینقد این دخترا ک تازه میخان بفهمن دوست پسر دوست چیه ب همه دل میبندن هی بهش گفتم سارا نکن نرو باهاشون خونه ب جهنم با پسرا میری بیرون ولی خونه نه الکی میگفت نمیرم
دانشجو با راننده سرویس؟؟؟ ایشون با خودش لج کرده بود؟
یکی از دخترا همشهریشون ک تکابی بود با اون پسره دوست بود خلاصه بگم خیلی راحت بودن تازه پسره تو روی دختره میگفت کسی ک از شهرشون بیاد اینجا چادر بزاره زمین من نمیگیرم دهتره احمق دوستش داشت هم چادر میزاش زمین هم با پسره راحت بود
با این راننده سرویسه دوست میشه میرن هرجا ب من نمیگفت زیاد ولی من میدونستم ک اینا خلدت میکنن تو مینی بوس خخخخخ
تا همینجاش بس بود برام. حالم خراب شد
ترمش تموم شد باز ول نبود ب بهانهمیوند داشگاه خونشون تا دانشگاه چهار ساعت راه بود میومد با ی پسره خوشگل خوشتیپ دوس بود میرفتن دور دور خلاصه گفت النازه این پسره میخاد بیاد خاستگاریم فقط با همینم جونشم میداد واقعا خوشگل بود پسره
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
