چند ماه که از دوستی زهرا و امین میگذره زهرا به امین میگه که قبلا نامزد داشته و وقتی که صمیمیتشون بیشتر میشه مثل اینکه با هم رابطه برقرار میکنن و این دو تا هر روز باهم بودن طوریکه من دیگه اصلا توی خوابگاه زهرا رو نمیدیدم چون هر روز با امین بود بخاطر همین صمیمیتم باهاش کم شد و من با یه دختر دیگه از همکلاسیام صمیمی شدم
یه شب که همه توی اتاق بودیم گوشی زهرا زنگ خورد و اون رفت روی بالکن حرف زد وقتیکه اومد توی اتاق اینقد گریه کرد و خودشو زد که ما ترسیدیم گفتیم چی شده گفت همین الان داداش امین زنگ زد و خبر داد که امین دیشب توی خواب سکته کرد و مرد
دیگه از روزای بعدش نگم که همش ما مواظبش بودیم که یه وقت زهرا خودکشی نکنه حتی یه لحظه هم تنهاش نمیذاشتیم
چند ماه که از دوستی زهرا و امین میگذره زهرا به امین میگه که قبلا نامزد داشته و وقتی که صمیمیتشون بیشتر میشه مثل اینکه با هم رابطه برقرار میکنن و این دو تا هر روز باهم بودن طوریکه من دیگه اصلا توی خوابگاه زهرا رو نمیدیدم چون هر روز با امین بود بخاطر همین صمیمیتم باهاش کم شد و من با یه دختر دیگه از همکلاسیام صمیمی شدم
یه شب که همه توی اتاق بودیم گوشی زهرا زنگ خورد و اون رفت روی بالکن حرف زد وقتیکه اومد توی اتاق اینقد گریه کرد و خودشو زد که ما ترسیدیم گفتیم چی شده گفت همین الان داداش امین زنگ زد و خبر داد که امین دیشب توی خواب سکته کرد و مرد
دیگه از روزای بعدش نگم که همش ما مواظبش بودیم که یه وقت زهرا خودکشی نکنه حتی یه لحظه هم تنهاش نمیذاشتیم