سلام دوستان من و شوهرم طبقه پایین خونه پدرشوهرم زندگی میکنیم شام و ناهارمون مشترک با خانواده شوهرم بود بالا میخوردیم پدرشوهرم گفت غذاتون با ما باشه که بتونید زندگیتون رو جمع کنید ولی من خسته شدم چون هم کارای خونه اونارو میکردم و کارای خونه خودم رو میکردم شام خودم درست میکردم براشون ناهار هم گاهی من گاهی مادرشوهرم درست میکرد ولی باهزار جور منت درست میکرد خیلی غر میزد دستور میداد ولی خیلی از من راضی بود و مثل دخترشون دوسم داشتن
خب
کار بسیار خوبی کردی میفهمم چی میگی
خب ت که در هر صورت غذا باید درست کنی که
خب
من یک سال و دو ماه مادر شوهرم پخت
نه غذا میپختم نه کمک میکردم نه تمیز کاری بعدش جدا شدم
خونه خود آدم یه چیز دیگست
شوهرت شغل نداره؟
باید تقسیم کار میکردید
الان یه هفته اس به شوهرم گفتم غذامون جدا کنیم شوهرم قبول کرد و داریم پایین غذا میخوریم و فقط آخرشب میریم بالا به پدرشوهر و مادرشوهرم سر میزنیم اخلاق مادرشوهرم خیلی بد شده باهم اصلا باهام حرف نمیزنه همش اخم میکنه پدرشوهرم هم یه مقدار سر سنگین شده باهام
خب
اره جدا بهتره منم طبقه بالاشون هستم ولی سه روز بعد عروسی جدا کردم البته غذا رد و بدل میکنیم هم و میریم پایین هرازگاهی ولی خب جدا راحت ترم
خوب کردی عزیزم آدم یه وقتایی مریض حال ندار دوست ندار کاری کنه اون موقع بهت یه جور دیگه نگاه میکردن
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
22 ثانیه پیش
23 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
