خب راستیتش من با خانواده مادریم زندگی میکنم و خونمون هم برای خودش یه پا میدون مین و جنگه.یعنی یه روز نیست که یا چند نفر باهم از اعضای خونه باهم بحثشون بشه یا به من گیر بدن که چرا تا صبح بیداری و همش سرت توی گوشیه و مشکل اعصاب پیدا کردی و شعور نداری و هزارتا چیز دیگه.امسال با این وضعیت اموزش های مجازیم که همش توی خونم و حتی موقع درس خوندن هم با خانواده سر و کار دارم واقعااااا اذیت میشم!حتی یه مکان درست و حسابی هم برای درس خوندن ندارم.صبحا نمیتونم گوشیمو روی چندتا ساعت برای بیدارشدن بزارم و وویس برای دبیرام بفرستم و تماس تصویری هاشونو جواب بدم تا مبادا خانواده شاکی بشن و مادر بزرگم غر زدناشو شروع کنه.از مجبوری میرم توی سرمای حیاط اول صبحی.خیلی مشکلات روحی هم نسبت به قبل گرفتم بی دلیل گریم میگیره و حتی دو شب پیش هم یه چیزی مثل حمله ی عصبی بهم دست داد جوری که خانوادم فکر کردن تشنج کردم و به گفته ی خودشون تا ربع ساعت حرفای عجیب میزدم و گریه میکردم.فرداش هم که سر یه مسئله ی جزئی مادربزرگم باتمام خودخواهیش گفت فیلم بازی کردی و چیزیت نبوده!!!.خیلی خودمو توی ظاهر خوب نشون میدم جوری که رفیقام که از زندگیم خبر ندارن مدام میگن حسرت ارامشتو میخوریم و خوشبحالت از زندگیت راضی هستی اما از درون نابودم و دارم این نابودیو ذره به ذره حس میکنم.تنها راه فرار از این معضل هم برام درس خوندنه که بعدا وقتی حساب کار کنکور و بدبختی های دانشگاه و حقوق چندرغاز پرستارا بعد چندماه اومد زیر دستم کلا به اوج نا امیدی و بی هدفی رسیدم.
واقعا خسته شدم دیگه.
هدفی هم که داشتم کلا با اومدن مزه ی تلخ فشردگی بیش از حد درسا و مجازیت و نفهمیدنشون اومد زیر زبونم پرید...