من باردارم و دکتر کفته اصلا نباید کار کنی
حالا کارای خونه با شوهرمه همش و من فقط گاهی غذا درست میکنم
اینجا هم غریبم هیچ کس نیست چیزی که هوس کردم برام درست کنه
صبح زود با بوی یه اش ترشی از خواب بیدار شدم همش میگفتم به به عجب بویی، هی میگفتم خدایا همسایه بالایی که کاسه اش برام بیاره، هر وقت صدای پاشون میومد میگفتم اخ جون برام اش اوردن ، بخدا تا همین الانم بخاطر اش نهار نخوردم