سلام بچه ها اول از همه بگم که کم دلها و ترسوها و باردار ها نیان من هیچ مسعولیتی درقبال چیزی ندارم چون اطاع رسانی کردم خب شروع میکنم
داستانی که میگم درمورد خودمه و ازتون کمک میخوام
من یه دختر شادو سرزنده هستم بدونه هیچ مشکل روانی
من از وقتی کوچیک بودم تو یه خونه دوطبقه قدیمی
زندگی میکریدم من به این خونه حس خوبی نداشتم و وقتی به طبقه بالای اون خونه میرفتم میومدم پایین تا بخوابم خواب های وحشتناک میدیدم چون اون طبقه خالی از سکنه بود ما بلاخره از اون خونه رفتیمو من همه چیزو فراموش کردم ولی وقتی ۱۲سالم بود مشکلاتم شروع شد همیشه به پشتم هوشیار بودم نمی دونم چرا تا یه نفر پشتم درمیومد اگه نمی گفت کی با دست از پشت بهش حمله میکردم من دختر ترسویی نبودم ولی وقتایی که نماز میخوندم حس میکردم یکی پشتمه داره نگاهم میکنه نمی دونم شما میدونید یانه ولی بدونه هیچ منبع سرمایی سردم میشد حتی اگه گرم بود خونه یه باد سرد کوچیکی حس میکردم و بدنم دون دون میشدم و