بچه ها اتفاقات ترسناکتونو تعریف کنید اول خودم میگم ...یه روز شهرستان بودیم دهاته پدرم یه جاییه به اسم زرند مامونینه نرسیده به ساوست بعد اونجا یه خونه بزرگع با یه حیاط بزرگ کع ۳ تا خونه تو حیاط بزرگع توش جاریا زندگی میکردند یعنی زنعموهام مام نوه ها حساب کنی ۱۶ نفر میدیم که ریخته بودیم تو یکی از خونه ها خوابیدیم مادر پدرامونم تو اون دوتا خونه ساعت ۳ نصفه شب شد دیدم عموم اومده تو حیاط داره به پسرش میگه کع ۶ سالش بود میگه محمد با من شوخی نکن نزن بابارو هی تکرارر کرد ولی بچه شیطونی بود بازم ادامه داد یهو دیدم عموم میگه الان میزنند تو حین گفتن بچه به اندازه ۳ متر پرتاپ شد عقب یکی انگار پرتش کرد هستید که بقیشو طلاوت کنم؟