تمنای_با_تو_بودن#
پارت_دوم#
قابلمه را از روی اجاق برداشتم و در حالی که زیر لب آواز می خواندم غذایش را در بشقاب خالی کردم و روی میز گذاشتم.
آرش دستهایش را با دستمال خشک کرد و زیر چشمی نگاهم می کرد.
با لبخند خیره به صورتش شدم، با ازدواج من، او تنهاتر از قبل می شد و شاید تصمیم مستقل شدنش را عملی می کرد و آپارتمانی برای خودش اجاره می کرد. دلم برای حس استقلال طلبی که داشت، ضعف رفت. بی اختیار نوک بینی اش را کشیدم.
می دانستم از این کار حرصش در می آید ولی انرژی و هیجان بی حدم را باید سر او خالی می کردم و طبیعتا هرچه ناسزا بلد بود، نثارم کرد. قهقه ای زدم و روبرویش نشستم.
با اخم مشغول مالیدن بینی اش شد و با حرص دندانهایش را روی هم سابید و گفت:
_ خوبه! کبکت بد جوری خروس می خونه. مامان کجاست؟
با لبخندی که به پهنای صورتم بود جوابش را دادم:
_ رفته خونه آذین
سری تکان داد و مشغول خوردن غذایش شد.
دستم را زیر چانه گذاشتم و به برادری که سه سال از من کوچکتر بود خیره شدم.
کل کل های من و آرش تمامی نداشت و به قول آذین مثل موش و گربه بهم می پریدیم.
همیشه توقع داشتم آرش از من حساب ببرد که برخلاف توقعم، این آرش بود که اصرار داشت من به حرف هایش گوش کنم.
به قول خودش غیرتی بود و همیشه حواسش جمع من و کارهای من بود. از اینکه هنگام بازگشت از مدرسه با دوستانم در کوچه و خیابان بگو و بخند کنم بدجوری بیزار بود و همیشه سر این موضوع با من جر و بحث می کرد.
البته باید اقرار کنم منم گاهی از سر بدجنسی، حرص او را در می آوردم. شاید اگر برای ادامه تحصیل در شهر دیگری اقامت نمی کردم، همچنان سایه ی هم دیگر را با تیر می زدیم.
اما دوری از همدیگر باعث بزرگ شدنمان شد و مهر پایانی بر بحث های الکی و لجبازی های بچگانه مان شد و کل کل هایمان اینبار به جای رنگ کینه و تلافی، رنگ دوست داشتن و محبت گرفت.
در فکر و خیال فرو رفته بودم که آرش به یک باره مرا ترساند و جیغم را در آورد.
می خواستم دنبالش راه بیفتم و تلافی کارش را سرش در بیاورم که ویبره گوشی ام مانع شد.
سر جایم ایستادم و به بهانه ی جمع کردن بشقاب و مرتب کردن آشپزخانه به دنبال آرش نرفتم و بی هدف در آشپزخانه دور خودم می چرخیدم و فکر می کردم جواب هامون را چی بدهم؟
همیشه باید جواب زنگ هایش را می دادم و سر این موضوع گوشی ام را حتی داخل حمام هم می بردم که مبادا تماسی بدون پاسخ بماند.
صدای بسته شدن در اتاق آرش را که شنیدم، نفس راحتی کشیدم و گوشی ام را بیرون آوردم و بعد از برقراری تماس به اتاق خودم رفتم.