دیگه خسته شدم از بهونه گیریها و مسخره رفتار کردن شوهرم. اصلا درک و فهم نداره. نمیدونم با این مرد چطور ادامه بدم. هر روشی رو امتحان کردم ولی بی فایده اس. هدفش فقط بهم ریختن حال منه و بس. انگار من دشمنشم همیشه بهونه داره واسه گیر دادن به من.
من یه زن آرومی هستم تا کسی بهم کاری نداشته باشه کاری بهش ندارم. همیشه هم حقم پایمال شده.
شوهرم به مدت بدجور بهونه گیر شده و اصلا حرمت منو نگه نمیداره. امروز دیگه به سیم آخر زدم و با هم دعوامون شد و از خونه بیرونش کردم رفت. گفتم دیوونم کردی چی میخوای از جونم. دیگه نمیخوام ببینمت. اونم طبق عادت همیشه که هر موقع بحثمون میشه زنگ میزنه خونه پدرم و همه رو خبردار میکنه. مسخره ترین چیزها و بهونه میکنه و پشت من بدگویی میکنه.
مثلا میره میگه دخترتون چند روزه بهم صبحانه نمیده یا دیر از خواب پامیشه یا کاراشو نمیکنه. یا همش میگه من بی چشم و روئم هر کاری براش میکنم بی چشم و روئه. هزار جور حرفای مسخره پشت من میگه. حتی چند روز پیش خسته از کار نشستم نتونستم کمر رایت کنم. گفتم برام چایی بیاره. حتی منت این چایی آوردنش سر من میزاره. همش منت میزاره تحقیرم میکنه. اصلا پشت من نیست. نمیدونم چرا اینجوری شده. خیلی دلشکسته ام ازش.
منم تا حالا پیش باباش اینا گلگیشو نکرده بودم. اما امروز اینکارو کردم تلافی همه این سالها که میرفت خانواده منو ناراحت میکرد. مادر من فشار خون داره حالش اصلا خوب نیست. من دوست ندارم سر هر چیز خاله زنکی ناراحتش کنم. اما شوهرم از عمد میخواد ناراحتش ن کنه .