یه جایی رفتم صاحب خونه یک خانم و آقای مسن بودن هر 5 دقیقه یکی زنگ خونشون رو میزد و بچه هاشون تک تک داشتن میومدن. و دورشون شلوغ بود و در کنار هم بودن.
برعکس یه جایی رفتم که صاحبخانه یک مرد و زن مسن بودن اونقدر اونجا از سوت و کور بودن دلم گرفت.
از این دلم گرفت که آدم ها وقتی بزرگ میشن بیشتر نیاز دارن که بهشون توجه بشه و دورشون شلوغ بشه.