سلام دوستان، من تک دخترم ودختربزرگه از وقتی ازدواج کردم که الان 2 سال میشه وابستگیم و احساسم به خانوادم و پدرو مادرم چندبرابرشده با اینکه نزدیکشون زندکی میکنم ولی کل روزام با نگرانی درموردشون میگذره که یوقت اتفاقی واسشون نیوفته خدای نکرده ازدستشون بدم منم دیگه مردم ... یعنی از فکرش دیوونه میشم یوقتایی تو خونه از صبح تاشب ازفکرش دمغ میشم وانقدر گریه میکنم که سردرد میگیرم ... اصلا فکرش کل زندگیم فلج میشه نمیتونم قدم از قدم بردارم ... ای کاش ای کاش هیچوقت ازدواج نمیکردم تا همیشه کنارشون بودم
نمیدونم چطور با این وضع کناربیام...