منو دختر خالمم کوچیک بودیم 6یا 7شالمون میشد
یه وانتی اومده بود گوجه می فروخت یهو منو دختر خالم زد به سرمون بریم یدونه گوجه از توی سبداش برداریم فرار کنیم یارو داشت اونورو نگاه میکرد منو دختر خالمم یهو حمله کردیم نفری یه گوجه برداشتیم و عینه اسب میدویدیم 😓😓😓
بیچاره گوجه فروشه تا صدای پایه مارو شنید برگشت دید گوجه هاشو برداشتیم افتاد دنبالمون داد میزد وایستید😐😐 ولی ما زود فرار کردیم اوردیم گوجه هارو شستیم نمک زدیم خوردیم😓🤕
هر موقع یادم میفته خودمو لعن و نفرین میکنم
به مامانمم گفتم گفت خاک برسرت اخه گوجه😐
یعنی انقدر گشنه ایی😕