هیچکدومتون اندازه من تباه نبودید مطمئنا🤦♀️
من سال اول دبیرستان بودم.. بعد توی مدرسمون مادر یکی از بچه ها مغازه داشت.. مغازه که نه یه کلاس و داده بودن بهش اونم خرت و پرت میفروخت.. گیره سر .. کش مو.. عطر .. لولزم تحریر .. جوراب عروسک ازین چیزا
بعد روزاخر مدرسه ها.. تمااام اون جنسای مغازه رو مدیرمون به بچه ها هدیه داد.. به هر بهانه ای.. مثلا یکی پشرفت تحصیلی یکی قران یکی ورزش...
خلاصه تند تند سرصف ازون بالا اسم بچه هارو میخوند و چون تعداد زیاد بود صبر نمیگرد یکی هدیه بگیره بعد اسم بعدی و بخونه.. تند تند میخوند..
منم نامردی نکردم چهار پنج بار رفتم بالا... ازون بالا هم هی برای دوستام دست تکون میدادم🙋♀️ و هی از خنده ریسه میرفتیم🤣🤪 همشون پخش زمین شده بودن از خنده
دلقک بازیم گل کرده بود.. اخرشم همه کادوهارو بین دوستام پخش کردم.. اما مسبب گناهش من بودم..
خاک برسرم اخه بچه هم نبودم من...
چه گلی ب سرم بگیرم حالا؟