بابای من میگه ی رفیق داشتن دوران سربازی میگفت میرفتیم بالا شهر از دکه ها ی نخ سیگار بگیره، واسه اون ی نخ سیگار ی اسکناس درشت میداد
تا طرف میرفت خورد کنه کلی از شکلاتای خارجیه جلوی پیشخون برمیداشت 😒
میگفت اولین بار که دیدم داشتم قبض روح میشدم
تعریف میکنه که بعد اون همیشه سعی میکرده خودش حساب کنه که از این اتفاقا نیفته (اخه اون دوستشو خیییلی دوست داشت و ترجیح میداد رفاقتشو حفظ کنه)