عموی من مریضه بیماری روانی داره قرصاشو که سر چقت نخوره خیلی حالش بد میشه چند ماه قبله شدت گرفتن بیمتریش زنشو طلاق داد رفت خودش یه خونه ی جدا گرفت هر چقدرهم ماها باهاش حرف زدیم که ارومش کنیم گوش نداد داروهاشو نمیخورد ،دیروز من تو خونه تنها بودم یه صدای وحشتناکی از خیابون میومد خونهی عموم نزدیکه خونه ی ماست اخه،یه نفر با لگد میکوبید ب در صدای وحشناک عموم بود رفتم جلو در دیدم انقدر لقد زد بود تا در شکست از ترسم درو قفل کردم زنگ زدم ب بابام که بیاد دیگه نتونستم برم بیرون فقط صدای جیع و فریاد زنعمومومیشنیدم