سلام به همگی..اول خودم میگم.این یکیشه بازم چیزای دیگه هست میگ...من حدود ۹سالم بود ما تو کوهمون زندگی میکردیم خونمون نزدیک قبروستون روستامون بود.خیلی نترس بودم یادمه مامانم پول داد که برم مغازه خیارشور بخرم هوا تاریک بود منم بازی بازی رفتمو برگشتم.همین دمه خونه که رسیدم کوچه بقله خونمون که راه به قبرستون داشت یه سایه دیدم .سایه یه مرد.هی نزدیک میشد منم میرفتم جلو ببینم کیه سلام کنم بلخره اونجا همه همو میشناختیم هرچی رفتم جلو دیدم فقط سایست الان میگم خودم یجوری مو به تنم سیخ میشه سایه تا نزدیک پام رسیدو خبری از هیچکس نبود منم ترسیدمو سریع رفتم خونه درو بستم قلبم تو دهنم بود
لحظه به لحظه زندگیم سایه یه نفر با منه،حتی پستی که میخونم یا کامنتی که میذارم❤فرشته نگهبان،رفیق،یار و حامی منه❤ما یه روح هستیم در دو بدن❤نکند اینهمه بد قلب مرا سست کند
منم بچه بودم روح ديدم يه پسر بچه باكفن بهم لساره كرد بيا ن تنها من همه همسن ستلام ديدن شب بود بازي جام جهاني بود خونه يكي از دوستامون تو شمال بوديم خونه قبلا خيلي سال پيش ميگفتن قبرستون بوده پسر طرف ميخواسته استخر درست كنه جمجمه پيدا كرده
شیک بودن لزوما همیشه برای استایل شما نیست...همین کہ انسانی باشی کہ...قدر مهربونی دیگران رو میدونی تو زندگی کسی دخالت نمیکنی نگاه بالا بہ پایین نداری و پر مدعا نیستی نشون میده کہ تو شیکی👌
منم دو سه سال پیش نصف شب از خواب بیدار شدم دیدم یه دختر کوچولوی مو فرفری وایساده کنار دیوار داره نگام میکنه. داشتم سکته میکردم فقط پتو رو دادم رو سرم و دعا خوندم کاریم نداشته باشه. چند وقت پیشم نصف شب دختر خواهرم بیدار شده بود آب بخوره، فردا صبحش بهم میگفت خاله دختره که دیشب تو بغلت خواب بود کیه؟؟