یه سری یه مهمون برا خالم اینا اومده بود خیلی رودربایسی داشتن بعد پسر خالم بچه بود حدودا یک سالش خالم چای آورد همه برداشتن بعد پسر خالم دقیقا رو به روی مهمونا نشسته بود خشتکشم پاره بود 🤦♀️ یهو دیدم یه ابی اومد بالا رفت تو چای مهمون🤦♀️😂 حالا با اون همه خجالتی که خالم و شوهر خالم کشیدن دیگه مرده فهمید گفت اشکال نداره بابا سخت نگیرید بچس😂😂
😂😂😂ی بارم بچع بودم من اصلا بلد نبودم دروغ بگم هنوزم هستما
بعد بابام کارش اداری بود و یکی قرار بود زنک بزنع بش بعد بابام بم گف اگ زنگ زد بگو بابا نیس باش دخترم گفتم باش
اقا گوشی زنگ خورد و من برداشتم و از قضا طرف بعد عمو جون گفتمش گفت بابات خونس
از ابتدای خونع به انتهای خونع صدا انداختم تو گلو داد زدم بابا جون گفتی به بگم خونه نیستی 😂😂🤣🤣🤣🤣مردع قطع کرد😂😂😂😂
همیشع بخندی
ی شبم مهمونی بودیم و اومدیم من دستشویی داشتم تا اومدیم دیدیم ک برق رفته بود بارونی بود
اقا ما تو هول و ولا مامانم درجا لباسامو کند و گفت فرو دستشویی منم ک تو تاریکی چشام جایی رو نمیدید رفتم تو دستشویی تا رفتم بشینم دیدم صدا داد میاد نگو بابام نشستع بود تو دستشویی
تا س روز دستشویی نمیرفتم 😂
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
22 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
