2777
2789
عنوان

عشق وعاشقی من ...

| مشاهده متن کامل بحث + 1364 بازدید | 133 پست

آخر هفته ها میرفتم شهرستان خونمون ..چند روزی بود درست و حسابی دیگه جواب تلفنای علی رو نمی‌دادم میدونست رفتم خونه اومد در زد داداشم در رو باز کرد و آمد کفشش رو بیرون بیاره بیاد داخل گفتم نه نیا برای چی میخوای بیای خیلی دلش گرفت یادمه همون حالتی که داشت کفشش رو بیرون می‌آورد نشست رو زمین درحال گفت چرا داری با من اینکارو میکنی ...نکن .منم بهونه میاوردم ...گفتم من از مامانت ناراحتم رفته در خونه آبجیم گفته اینا باهم رفتن بیرون و... (یه تفریح یه روزه من باعلی و  دوستم فریبا رفتیم مامان علی میدونست )فکرامو کردم علی برو چند سال دیگه بیا گفت باشه باشه هر چی تو بگی چند سال دیگه عروسی میکنیم الان عقدو خراب نکن بزار عقد کنیم منم پامو کرده بودم تو یه کفش که نه اصلا فعلا نمی‌خوام فکر این چیزا باشم خیلی دلش شکست خب به خدا منم به خاطر اینکه نمی‌خواستم در حقش بدی کرده باشم نمی‌خواستم بیشتر این وابسته بشه و نمی‌خواستم بشم زنش خودم پیشش باشم فکرم جای دیگه ویه عمر تو حسرت محمد بمونم ... خلاصه اون شب رفت زنگ زد بهم خیلی خیلی گریه میکرد میگفت اگر از مامانم ناراحتی میگم بیادمعذرت خواهی غلط کرده و بیچاره کلی دری وری برای مامانش گفت...گفتم نه احتیاج نیست کسی بیاد ...اون شب بالاخره صب شد منم دو روز بعدش برمیگشتم سمت شهری که میرفتم دانشگاه ...عصر بود دیدم صدای مامان علی وآبجیش از تو راهرو داره میادزنگ در کوچه رو زده بودن من متوجه نشده بودم و مامانم در باز کرده بود اومدن مامانش گفت اگر از من ناراحتی من واالله بالله قصدی نداشتم ببخشید آبجیش یادمه دستمو گرفت گفت علی دیوونه میشه اینکارو نکن ولی من رو حرفم بودم گفتم فعلا نظرم برگشته نمی‌خوام... ورفتن همینجور که داشتن خداحافظی میکردن خواهرش گفت تو رو خدا نه نگو مادمیریم تو هم بازم فکراتو بکن ..ورفتن علی دیگه هر چی زنگ میزد جواب نمی‌دادم می اومد در خوابگاه میگفتم بگید نیست یادمه صب تاشب در خوابگاه می ایستاد ولی من نمیرفتم ...

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

تیرماه شد و تاریخ تولدم هم گذشت وعلی روز به روز ناامیدتر دیگه باورش شده بود که نمیخوامش و کمتر پیداش میشد منم هر روز وشبم یادانشگاه یا منتظر تماس محمد یا بیرون گردی باهاش خیلی به هم وابسته شده بودیم از اینکه علی رو رد کرده بودم خوشحال بود میگفت همش میگفتم خدایا کاش ردش کنه ..ولی نمی‌خواستم خودم بهت بگم ردش کن ...و از این وضعیت راضی بود...رفتیم شهرستان باهم هر موقع  شهرمون بودیم باهم میرفتیم خونه یکی از دوستاش به اسم بهرام  ..یه دوست دارم ب اسم الهام اونم با بهرام دوست شده بود باهم خونشون بودیم که گوشی محمد زنگ خورد گفتن حال بابات خوب نیست محمد رفت بیمارستان باباش دیگه بیمارستان شهر خودمون بستری بود

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍

محمد اون شب رفت وچندساعت بعد برگشت باباش بهتر شده بود ..ولی محمد همش نگران بود اون شب بالاخره صب شد ومنم رفتم خونه آبجیم و محمد رفت خونشون ...خونه آبجیم به خونه محمد اینا نزدیک بود..گوشیم زنگ خورد دیدم محمد داره گریه می‌کنه باباش فوت شده بود و محمد هم می‌گفت یتیم شدم بابام رفت و..منم فقط میگفتم آروم باش البته یواش یواش گریه میکردم پشت گوشی میخواستم اونو آروم کنم ..بعد از گریه کردناش قطع کرد گوشی رو ساعت ۴واینا بود اومد خونه آبجیم ..خیلی به هم ریخته بود انگار اندازه چند سال شکسته شده بودگفتم بیا بشین برات یه چایی چیزی بیارم اومد نشست تو حال من و آبجیم هم تو آشپزخونه اصلا نمی‌دونم چرا یهو باآبجیم به هم نگاه کردیم و از ته دل خندمون گرفت باورتون نمیشه خیلی خیییییلی به شدت خندمون گرفت دست خودمون نبود نمی‌دونم چرا به اون شدت الکی الکی از خنده زار می‌زدیم خدا خودش مارو ببخشه واقعا دست خودمون نبود شیر آب باز کردم سرمو گرفتم زیرش آبجیم هم سرش رو کرد تو یه سطل بزرگ تو همون آشپزخونه...و بعد از چند دقیقه آروم شدیم و نمی‌دونم محمد متوجه شد یانه ولی به قول آبجیم شاید فک کرده داریم گریه میکنیم و اون روزا گذشت ...بابای محمد اواخر تیر ماه ۸۷فوت کرد

اینو جا انداختم (سال آخر دبیرستان بودم یه روزبامحمد قرار داشتم گفت ک بریم خونه آبجیش و منم رفتم کسی نبود یادمه رفتیم طبقه بالای خونشون محمد طبق معمول عرق خورده بود و به من گفت میخوام ...اون کارو بکنم ومنم گفتم ن نمیشه از اون اصرار از ما نه گفتن...که بالاخره کارش رو کرد و دیگه باهم رابطه داشتیم هر چند وقتی البته من استرس داشتم همیشه )وچند ماه بعدش من دیدم پریود نمیشم  گفتم لابد هورمونام به هم ریخته و دیدم ن صبحا کلا حالت تهوع میاد سراغم و نمیتونم درست غذابخورم ..ترسیدم بامحمد هماهنگ کردم گفت برو دکتر زنان رفتم و آزمایش برام نوشت جوابش مثبت شد ای داااد ...ب محمد گفتم اونم خیلی ترسیده بود ونمیدونست چیکارکنه که به دوستش بهرام گفت اونم یه دوست داشت سنش بالا بود وکلا از قدیم باهاشون رفت و آمد خانوادگی داشته بهش میگفتن عمو ...خب به عمو گفتن چند روز بعد صبح زود رفتیم خونه بهرام اینا و عمو اومدوسوزن به من زدو من اونجا زمین و زمان ودندون می‌گرفتم یه پام تو دستشویی بود یه پام دمه در دستشویی...بهرام ب  خواهرش زنگ زد وگفت اونم فهمید وای داشت دیرم میشد و هنوز هیچ خبری نبود خواهر بهرام زنگ زد وگفت فلان جوشونده براش درست کنید درست کردن دادن من و منم افتادم رو خونریزی وتمام شد😔😔خدایامارو ببخش😔😔

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍

من عاشق محمد شده بودم اون از لحاظ ظاهری همون پسری بود که دوست داشتم سبزه خوشتیپ وجذااب و تو دل برو همیشه شیک ومرتب ...وبهتر از همش اینکه خیلی صداقت داشت وباهمه همینجور بود فقط تنها چیزی که منو خیلی اذیت میکرد اینکه عرق میخورد و زیاده روی میکرد میشد یه آدم تعصبی و آدمی که میخواد فقط بهونه بگیره چند روز خوب و یهو مست کنه و همه چی رو خراب کنه ...هر موقع بااتوبوس میرفتم توی ورودی شهری  ک درس می‌خوندم میگفتم خدایااا چی میشدمن و محمد هم یه اتاق اینجا داشتیم تاکنار هم باشیم به شدت دلم میخواست هر ثانیه کنارش باشم اونم همینو میخواست....اونروزاباهم خونش میرفت سرکار ...منم گاهی وقتا میرفتم همونجا دیدنش اما دیگه خودم معذب بودم محمد یکی از آشناهاشون رو دیدو فهمید که خونه ۵۰متری سراغ داره که صاحبش اونجا نیست وسپرده به ایشون تابده اجاره ..ماهم از خدا خواسته رفتیم قولنامه کردیم یادمه ۷۵۰هزارتومان پول پیش با ماهی ۵۰تومان اجاره کردیم ومن  رخت خواب وظرف وظروف ولباسام از توخوابگاه جمع کردم وبردم همونجا محمد هم در حد همین رخت خواب و لباس داشت وآورد روز بعد رفتیم دنبال یخچال دست دوم یه سمساری همون نزدیکا بود ۵۰هزار تومان دادیم یه یخچال مناسب خریدیم..یه فرش دسته دوم ولی تمیز وقشنگ۳۰تومان ..قیمتاش هم یادمه 😅باخوشحالی بردیم و پهن کردیم و زندگی دونفری پنهونکی رو شروع کردیم

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍
یعنی هنوز عقد وازدواج نکردی با محمد؟ علی رفت نمیدونه اون چی شد

هنوز ادامه داره 😐 می‌نویسم خبرت میکنم

امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز