من متولد68هستم ...سال 82بود میرفتیم دبیرستان اون موقع ها راه خونه تا مدرسه یک ساعت بود پیاده ..من وچند تااز دوستام همیشه وقتی زنگ تعطیلی میخورد تو سرما و گرما عشقه این داشتیم که پیاده بریم خونه ...تو همون روزا تقریبا اواخر سال تحصیلی بود همیشه یه موتوری پسر سبزه رو میدیدم که رد میشد و خیلی نگاه میکرد یه روز با دوستم سونیا که بودم اومد همینجور که تو حرکت بود گفت عروس ننم میشی دوستم هم میگفت این با من بود این بامن بود خیلی خوشحااال منم البته میدونستم بامنه اما دله دوستمون نشکوندم ...وخلاصه هر روز میدیدمش رد میشه سری تکون میده ..یه روز بایکی از دوستام از مدرسه برمیگشتیم اسم دوستم زینب بود نزدیک خونه بودیم تقریبا دیدم همون موتوری اومد وزینب رو صدازد اونم رفت سمتش وباهم دودقیقه حرف زدن بعد زینب اومد گفتم چیکارت داشت چی میگفت گفت آشنا بود چیز مهمی نمیگفت واسم تو رو پرسیدمنم گفتم آیدا (البته اسمم آیدانیست دوستام صدام میزدن آیدا)...
امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍
لطفا کتابِ خوبِ غیرِ زرد معرفی کنید#عاشق_کتاب علاقمند ب رمانهای روانشناسی طور هستم کتابهایی ک آشنا هستم کوری_دختری از جنس خاک_کیمیاگر_جز از کل_کتاب دزد_بلندی های بادگیر_دختریکه ماه را نوشید_ما تمامش میکنیم_خطاب به عشق
یکم در مورد خودم توضیح بدم
«به نام خدا هستم،
از بچگی بزرگ شدم،
تو بیمارستان به دنیا اومدم،
صادره از شهرمون،
همونجا بزرگ شدم،
چند سال سن دارم،
بابام مَرد بود،
تو دوران کودکیم بچه بودم،
با رفیقام دوست شده بودم،
به دوست داشتن علاقه دارم،
قصد ازدواج نه دارم،
بعضی شبها که می خوابم
خواب می بینم،
تو خونمون زندگی می کنیم،
تا حالا نمردم و...»
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
لطفا کتابِ خوبِ غیرِ زرد معرفی کنید#عاشق_کتاب علاقمند ب رمانهای روانشناسی طور هستم کتابهایی ک آشنا هستم کوری_دختری از جنس خاک_کیمیاگر_جز از کل_کتاب دزد_بلندی های بادگیر_دختریکه ماه را نوشید_ما تمامش میکنیم_خطاب به عشق
من یاد بهار و داریوش افتادم...چقدر حسودیم شد گریه کردم وابسته داستانش شدم
همونه دیگع
مگه نمبدونی الکی بود
لطفا کتابِ خوبِ غیرِ زرد معرفی کنید#عاشق_کتاب علاقمند ب رمانهای روانشناسی طور هستم کتابهایی ک آشنا هستم کوری_دختری از جنس خاک_کیمیاگر_جز از کل_کتاب دزد_بلندی های بادگیر_دختریکه ماه را نوشید_ما تمامش میکنیم_خطاب به عشق
خلاصه این آقا پسر هر روز صبح ساعت یه رب به هفت که من از خونه میرفتم بیرون تا در مدرسه ده بار تو مسیر من میومد.اون موقع موبایل نبود اگر هم بود تک و توکی داشتن اینم هی رد میشدوشماره خونشون رو به من میدادمنم زنگ نمیزدم هیچوقت ولی از بس شمارش رو داده بود حفظ شده بودم هر روز میومدو میگفت بزنگ منم نمیزدم...یه مدت بود هر کی زنگ میزد خونه دیگه شماره هامیفتاد البته یه قسمتی از شهر ..یه روز عصر همینطور رفتم سر وقت تلفن ونگاه کردم به لیست تماسا دیدم شماره خونشون رو گوشیمون افتاده یادمه از آبجیم پرسیدم کی بوده زنگ زده گفت یه پسری اشتباه گرفته بود..منم تو دلم گفتم ببین شماره خونمون وار کجا آورده 🤔
امیدوارم به هر آنچه تو دلت هست برسی...منم همینطور بیا برای جفتمون صلوات بفرست😍